زمان
زمان (time)
تجربۀ زمان و گذر آن توجه زیادی را در ادبیات و فلسفه به خود جلب کرده است. این تجربه بهدلیل ماهیت ذهنی آن، در میان افراد، متفاوت است و حتی ممکن است که برای شخصی واحد نمودهای گوناگون داشته باشد. برای درجهبندی زمان میتوان از پدیدههایی متناوب و قابل تقسیم و شمارش بهره گرفت که با سرعت واحد تکرار میشوند. پیش از قرن بیستم وجود یک معیار اندازهگیری واحد، جهانی و یکدست پیشفرضی بدیهی بهشمار میرفت. تصور همزمانبودن دو پدیده که فاصله مکانی بسیار زیادی نسبت به یکدیگر دارند، بههیچوجه مشکل نبود و بهویژه اگر پدیدهها برای یک ناظر بهطور همزمان رخ میدادند، سایر مشاهدهگران بر سر این نکته بهتوافق میرسیدند که پدیدههای مذکور واقعاً همزمانند. آلبرت اینشتین در اوایل قرن ۲۰ بیان داشت که سنجش زمان بستگی به حرکت ناظر دارد. با ملاحظۀ دو پدیدۀ الف و ب که در مکان یا فضا از هم مجزا هستند و بهطور همزمان بر یک ناظر ظاهر میشوند، برای ناظر دیگر که نسبت به اولی در حرکت است، بسته به حرکت نسبی میان دو ناظر ممکن است که پدیدۀ الف، پیش و یا پس از پدیدۀ ب رخ دهد. در دیدگاه نسبیت، ناظر همچون خداوندی در معیار کوچکتر نیست که در یک لحظۀ واحد قادر به تعیین جایگاه تمام هستی باشد، بلکه خود نیز بخشی از فرآیندهایی است که توصیف میکند. نزد او تمام مفاهیم راجع به زمان و مکان از سرعت نور تأثیر میپذیرد. فیزیک نسبیت در سرعتهای نزدیک به سرعت نور از مباحثی چون «انبساط زمان» و «انقباض طول» سخن میگوید. بنابراین زمان در فیزیک نوین برخلاف فیزیک نیوتونی که زمان را مطلق و عینی میداند، وابسته به حرکت نسبی ناظرانی است که آن را اندازهگیری میکنند. در نظریه نسبیت، زمان تنها یک بُعد از سلسله کلیتر چهاربُعدی زمان ـ مکان است، سلسلهای که پدیدههای این جهان ذیل آن رخ میدهند. زمان را غالباً بُعد چهارم نیز مینامند.
اندازهگیری زمان. از زمانهای دور حرکت وضعی زمین یا موقعیت ظاهری خورشید در آسمان بهمنظور بنیاننهادن یک سنجش همگن برای زمان مورد استفاده قرار گرفته است. برای تعیین زمان یک واقعه با اتکا به وضعیت ظاهری خورشید بهمثابۀ یک معیار زمانی، روزها را بهعنوان تاریخ مرجع بهحساب میآورند. علاوهبراین، یک ساعت برای اندازهگیری اجزای روز مورد استفاده قرار میگیرد. «زمانی» که با تکیه بر موقعیت ظاهری خورشید در آسمان اندازهگیری میشود، زمان خورشیدی ظاهری نام دارد. این نوع درجهبندی زمانی بهدلیل انحراف محور حرکت وضعی زمین، همگن نیست، از اینرو با احتساب تأثیر این انحراف و حذف آن به درجهبندی دقیقتری از زمان میرسیم که زمان خورشیدی میانگین نامیده میشود. زمان جهانی یا UT۰ (یو تی صفر) با زمان خورشیدی میانگین در نصفالنهار گرینویچ یا GMT برابر است. از حرکت ظاهری یک ستاره دور نیز میتوان برای دستیابی به یک درجهبندی زمانی بهره گرفت، این درجهبندی زمان فلکی نامیده میشود و در نجوم کاربرد دارد. پس از UT۰، درجهبندیهای دقیقتر UT۱ و UT۲ ابداع شدند. اختراع نوسانگر کریستالی کوارتز و ساعت اتمی اندازهگیری زمان را با دقت بیشتری نسبت به هر کمیت فیزیکی دیگر ممکن ساخت. زمان اتمی بر اندازهگیری ارتعاشات اتم در یک محیط مغناطیسی مبتنی است. از حدود ۱۹۶۰ تعدادی از آزمایشگاههای سراسر جهان با همکاری یکدیگر به یک میانگین تنظیمشده از درجهبندیهای متفاوت زمان اتمی دست یافتند که اکنون با عنوان زمان جهانی یا UTC شناخته میشود.
زمان در اسطوره و فلسفه.در یونان باستان، «خرونوس» نماد زمان است که کودکان خود را لحظهای پس از تولد میبلعد، کودکان او لحظات هستند. زمان نزد یونانیان سیر دورانی دارد و بنابراین پس از هر مرگی تولدی است و آخرالزمان بیمعناست. در عالم خدایان روم «ژانوس» زمان را به قاب در تشبیه میکند. او خدای ازلیت بود و بر فراز درها و دروازهها حضور داشت. اولین ماه سال یا ژانویه نام خود را از ژانوس میگیرد. بهنظر آناکسیمندر و هراکلیتوس، زمان حاکم و داوری است که با تقسیم و تنظیم حوادث به طبیعت نظم میبخشد. پیش از آنها سولون زمان را به داور تشبیه کرده بود، از دیدگاه وی زمان ناظر اجرای عدالت است. به گفته آناکسیمندر «حتی بنیاد اشیاء نیز به حکم ضرورت نابود میشود، زیرا آنها نیز به تناسب نظم زمان و سزای بیعدالتیهای خود باید جریمه شوند». پارمنیدس و افلاطون میان ابدیت و زوالپذیری تناقض قائلند. این دو فیلسوف با اشاره به حقایقی که از گزند زمان محفوظ بوده و گذر زمان بر آن بیتأثیر است، دیدگاه متعالی را نه عمدهکردن تغییر بلکه متمرکزشدن بر جنبههای ماندگار زندگی یعنی ابدیت میدانند. برای افلاطون ابدی آن نیست که عمری ابدی دارد، بلکه آن چیزی است که به تمام دگرگونیهای مشروط به زمان بیاعتناست. زنون معتقد است که هر کمیتی همچون زمان که از بینهایت جزء تشکیل شده باشد، غیرقابل تقسیم است، بهعنوان مثال زمان برای اینکه از لحظه «صفر» به لحظه «ده» برسد، بایستی از لحظه «پنج» گذر کند، برای نیل به لحظه «پنج» باید از لحظه «دو» بگذرد و بههمین ترتیب بایستی از لحظه «یک» و لحظات بیشمار میان لحظه «صفر» و لحظه «یک» گذر کند. بنابراین زمان نمیتواند درحال گذر باشد. ارسطو در پاسخ به زنون بیان میدارد که یک پارهخط و یا یک بازه زمانی تنها بهصورت بالقوه و نه بالفعل از بینهایت نقطه و یا لحظه تشکیل شده است، لحظه یک واقعیت بالقوه و زمان همچون خط، حرکتی پیوسته است. از دیدگاه ارسطو زمان وقتی دریافته میشود که گذشته و آینده در یک حرکت به تصویر درآید، گذشته و آینده متفاوت از یکدیگرند و آنچه این دو را ازهم جدا میکند و درعینحال بههم گره میزند، زمان حال است. زمان با توجه به «پیش» و «پس» حرکتی قابل سنجش است. لحظه و زمان همچون نقطه و خط بههم مشروطند، همچنین لحظه پارهای از زمان نیست، چنانکه نقطه نیز بخشی از خط نیست. لحظه «اکنون» مرزی میان گذشته و آینده است، چنانکه نقطه مرزی است که در آغاز و پایان یک خط واقع میشود. نزد ارسطو مکان با گنبد افلاک محصور شده بود، اما زمان برای او ابدی بود، محرکِ لایتحرک مکان را به حرکت درمیآورد و ابدیت، زمان و حرکت را تضمین میکند. با ظهور مسیحیت مفهوم «صراط مستقیم» ظاهر میشود که حاکی از نگرش خطی به زمان است، در ادیان توحیدی مکان برای خدایی ایجاد میشود که میتواند گذشت زمان را هدایت کند، بیآنکه خود جزئی از آن باشد. در نزد اوگوستین گذشته وجود ندارد زیرا پیشاپیش اتفاق افتاده است، آینده نیز هنوز بهوجود نیامده است، پس زمان حال بهطور قطع یگانه واقعیت است. زمان بهعنوان تصور و خاطره در روان ما وجود دارد، بهعنوان درکی از وجود و یا بهمثابۀ انتظار برای آنچه که در راه است. بهعقیدۀ او لحظه یا زمان حال میبایستی چیزی بیشتر از نقطهای که به سنجش درمیآید، باشد. سنجش در جهان خاطرهها (گذشته) و آرزوها (آینده) صورت میپذیرد. اگر تنها الفاظ و موسیقی یک شعر بدون برجایگذاشتن ردی از خود در گوش ما زمزمه میشد، هرگز بهمعنای آن آگاه نمیشدیم. زمان و مکان در دیدگاه لایبنیتس چیزی جز نظام رابطه میان اشیاء نیست، بنابراین نزد او زمان ذهنی و نسبی است. زمان از دیدگاه کانت به منطق بشر و شیوه شناخت او از جهان گره خورده است، او زمان را صورت پیشینی حس میداند که بههمراه مکان در شکلدهی به چارچوب شناخت بشری سهیم است، زمان نزد او مطلق است. زمان در نزد هانری برگسون یک تداوم است که بهدشواری میتوان آن را در چارچوب مفاهیم حبس نمود، به باور او بارزترین ویژگی تعقل، ناتوانی ذاتی آن در شناخت زندگی است، زیرا فکر همواره بهدنبال سکون میگردد درحالیکه زندگی یک جریان است. بنابراین برگسون به درک مکانیکی از زمان میتازد زیرا این نگرش اجزا زمان را همچون اتمهای همگون، عاری از روابط درونی و جدا ازهم فرض میکند، آنچنان که زنون میاندیشید. ویتگنشتاین پرسش از چیستی زمان را نمونهای از سوءاستفاده از زبان میداند، زیرا زمان قابل حس و ادراک نیست و تنها از طریق مکان قابل رویت است. توصیفهای بلندی یا کوتاهی، دوری یا نزدیکی و دورانی یا خطیبودن زمان ریشه در توصیف مکان دارد. طبق نگرش هایدگر تمام جوانب هستی بشر متأثر از این حقیقت است که زندگی ما در زمان میگذرد و ما به «در زمان» بودن خویش آگاهیم. به گفته او هر بار که ما از «من میاندیشم» سخن میگوییم، به زمان نیز میاندیشیم، زیرا آن «من»که میاندیشد و هست، همیشه به مکان و لحظۀ معیّن تعلق دارد. به باور او زمان مرکز و کانون هستی است و هستی به اینجا و اکنون خود گره خورده است.
زمان در فلسفۀ اسلامی. فلاسفۀ اسلامی دربارۀ زمان به بحث و مداقّه پرداختهاند و آن را از عوارض اعتبارشده در جهان خارج که در نگرش فلسفی کمّ متصل غیرقارّ دانسته شده است معرّفی کردهاند. در تعریف مشهور آن چنین آمده: «زمان مجموع آنْهای پیاپی» یا «مقدار حرکت قطعیه» است. بنابراین زمان مانند امتدادی است که اشیای دارای حرکت در این محور قابل سنجشاند. برهمینمبنا برخی بهاشتباه طرح «زمان موهوم» را جهت پیدایش اولیۀ مادّه عرضه کردهاند، یعنی محوری موهوم که عالم مادّه در آن وجود مییابد، حال آنکه این محور امری عَرَضی است و باید قائم به امری باشد. ملاصدرا با تحلیل خاص خود از جوهر و عرض و اثبات حرکت جوهری، زمان را یکی از ابعاد حقیقی موجود مادی و مقدار حرکت جوهری دانست و درپی این فکر، زمان اعتباری مبدأ سنجش را مقدار حرکت جوهری فلک اعظم اعتبار کرد.