ساختارگرایی
ساختارگرایی (structuralism)
جنبشی فلسفی در قرن ۲۰، در حوزههایی همچون زبانشناسی، انسانشناسی، و نقد ادبی نفوذ داشته است. ساختارگرایان، با الهام از آثار فردینان دوسوسور[۱]، زبانشناس سوئیسی، عقیده دارند که موضوعها را باید بهمثابۀ نظامهای روابط تجزیهوتحلیل کرد نه بهمثابۀ موجوداتی صریح و مشخص. دوسوسور استدلال میکرد که زبان نظامی از نشانههای اختیاری است، یعنی هیچ رابطهای ذاتی میان «دال» (صدا یا نشانه) و «مدلول» (مفهومی که صدا یا نشانه بر آن دلالت میکند) نیست. بههمین علت هریک از واژههای زبان را فقط برحسب تفاوتی میتوان تعریف کرد که با سایر واژهها دارد. آموزههای دوسوسور را بعدها رومن یاکوبسن[۲] (۱۸۹۶ـ۱۹۸۲) و مکتب زبانشناسی پراگ دنبال کردند، و کلود لوی استروس[۳]، انسانشناس فرانسوی، برپایۀ آنها یک روششناسی عمومی برای علوم اجتماعی تدوین کرد. رولان بارت[۴]، نویسندۀ فرانسوی، نیز عقاید مربوط به ساختارگرایی را در نقد ادبی بهکار برد، و استدلال میکرد که منتقد باید بتواند ساختارهای درون یک متن را مشخص و به این ترتیب معانی ممکن آنها را، مستقل از هرگونه استنادی به واقعیت، معیّن کند. این رویکرد در آثار بعدی بارت و عملاً در «ساختارشکنی» ژاک دریدا[۵]، فیلسوف فرانسوی، حالتی افراطی به خود گرفت. در اینجا متن بهمثابۀ نوعی بازی «تمرکزباخته»ی ساختارها درنظر گرفته میشود که فاقد هرگونه معنای غایی تعیینپذیر است.