شوپنهاور، آرتور (۱۷۸۸ـ۱۸۶۰)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
آرتور شوپِنْهاور
Arthur Schopenhauer
زادروز 1788م
درگذشت 1860م
ملیت آلمانی
تحصیلات و محل تحصیل فلسفه از برلین
شغل و تخصص اصلی فیلسوف
آثار جهان همچون اراده و تصور (1819)
گروه مقاله فلسفه، منطق و کلام

شوپِنْهاور، آرتور (۱۷۸۸ـ۱۸۶۰)(Schopenhauer, Arthur)

شوپِنْهاور، آرتور

فیلسوف آلمانی. در دانتزیگ[۱] در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا آمد و در فرانسه و انگلستان درس خواند و زبان‌های اروپایی و کلاسیک را به خوبی فراگرفت. به اروپا سفر کرد و در ۱۸۰۹ برای تحصیل پزشکی به دانشگاه گوتینگن[۲] رفت، اما با تغییر علایقش، در برلین به تحصیل فلسفه روی‌آورد و آثار افلاطون، کانت و فلسفۀ هندی را مطالعه کرد. اثر اصلی او جهان همچون اراده و تصور[۳] (۱۸۱۹) در آغاز با اقبال روبه‌رو نشد. از این پس سال‌ها در برلین به تدریس پرداخت. هگل نیز در همین زمان در برلین تدریس می‌کرد. شوپنهاور او را شیاد می‌دانست، اما هیچگاه نتوانست هگل را از صحنه خارج کند. پس از آن به فرانکفورت رفت و آثار مختلفی به رشتۀ تحریر درآورد. شوپنهاور، برخلاف اکثر پیروان کانت، تمایز میان پدیده و شیء فی‌نفسه را پذیرفت و شیء فی‌نفسه را «اراده» دانست. به نظر شوپنهاور، جهانی که ما ادراک می‌کنیم جهان «نمود» و «پدیدار» است. شوپنهاور آن را با مفهوم «مایا»ی هندوان که جهان وهم است، نزدیک می‌کند. علت این‌که جهان به مثابۀ پدیدار، وهمی است، این است که ما آن را از طریق مقولات علّی (فیزیکی، منطقی، ریاضی و اخلاقی) ادراک و اندیشه می‌کنیم، در حالی‌که جهان حقیقی که جهان به مثابۀ شیء فی‌نفسه است، در پشت نمودها پنهان است و فقط به یاری شهود شناخته می‌شود. جهان فی‌نفسه جهانی است بری از عقل و علیت؛ جهانی یکسره پوچ که جایگاه ارادۀ کور، ارادۀ معطوف به زیستن، است که کلید فهم معمای جهان است. اراده، خارج از زمان و مکان است و عقل و معرفت مطیع آنند. فقط در تأمل زیبا‌شناختی است که می‌توانیم از آن گریزی داشته باشیم. اما این جهان نه فقط پوچ است بلکه تراژیک و رنج‌آور نیز هست. شوپنهاور این آموزه را با بدبینی افراطی به هم می‌آمیزد، زیرا میل، که تبلور ارادۀ معطوف به زیستن در فرد است، تراژیک است و هرگز سیراب نمی‌شود. پس رستگاری در رهایی از میل است و باید در هنر جست‌وجو شود. هنر به مثابۀ تعمقی که علاقه‌ای خاص را نمی‌جوید، ارادۀ معطوف به زیستن را معلق و انسان را رها و رستگار می‌کند. حاصل آن، اخلاقی مبتنی‌بر هم‌دردی و نفی خودپرستی است که گرچه هرکس را به رنج‌بردن محکوم می‌کند، اما راهی خردمندانه است. شوپنهاور با ستایش اوپانیشادها[۴] و فلسفۀ هندی، از نوعی تَرْک و ریاضت‌کشی به مثابۀ واپسین غایت زندگی نیک (نیروانا) ستایش می‌کند. نیچه با حمله به این هیچ‌انگاری عرفانی، آن را بیان آرمان ریاضت‌کشانۀ کشیشان و انحطاط بیمارگونۀ ارادۀ معطوف به قدرت[۵] می‌داند. نیچه این مفهوم را برپایۀ ارادۀ معطوف به زیستن شوپنهاور، اما برضد آن، ساخته و پرداخته کرده است.

 


  1. Danzig
  2. Göttingen
  3. The World As Will and Idea
  4. Upanisads
  5. will to power