فلسفه اسلامی
فلسفۀ اسلامی
در فلسفۀ اسلامی همانند بسیاری فلسفههای دیگر قلمرو اصلی، مسئلۀ وجود است. فلاسفۀ اسلامی، با آشنایی با اصول صحیح برهانی از یک طرف، و الهامگیری از معارف اسلامی از سوی دیگر، براثر مجاهدت هزارساله، موفق شدند فلسفۀ اسلامی را بر پایهای استوار بنا کنند. در فلسفۀ اسلامی سه رویکرد اصلی وجود دارد که عبارتاند از حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه. تفاوت اساسی میان این رویکردها در منابع و روشهای آنهاست.
حکمت مشاء. شیوهای از تفکر فلسفی است که به پیروی از ارسطو در آن اعتبار زیادی به قیاس برهانی برای استدلال داده میشود و سعی دارد همۀ حقایق را با برهان بهدست بیاورد. از بزرگان این نحله میتوان به ابونصر فارابی و ابن سینا اشاره کرد. از آنجا که روش حکمای مشاء برهانی است، ایشان برای آغاز استدلال خود به اصلی بدیهی نیاز دارند که مورد قبول همگان باشد و این اصل برای ایشان وجود واقعیت خارجی و مستقل از ذهن انسان است که از همان آغاز راه را بر شکاکان با بهکارگیری اصل امتناع تناقض میبندد. از مسائلی که در حکمت مشاء مطرح است میتوان ازجمله به این مسائل اشاره کرد: تمایز میان وجود و ماهیت یعنی تمایز میان هستی و چیستی چیزها، توجه به وجوه سهگانۀ امکان، وجوب، و امتناع در قضایا و به تبع آن در ساحت وجود، و نامیدن خداوند به واجبالوجود و مخلوقات به ممکنالوجود و با توجه به این تقسیم مطرحکردن علیت ایجادی در نسبت میان واجبالوجود و ممکنالوجود و ضروریبودن این رابطه بهنحوی که معلول هیچگاه از علت تامۀ خود تخطی نکند، مطرحکردن بحث امکان ذاتی موجودات دربرابر بحث حدوث نزد متکلمین اسلامی، آوردن براهینی در اثبات خداوند با اتکاء بر علیت ایجادی و ضرورتبخشی آن، و در نهایت مبتنی ساختن اصل علیت بر اصل امتناع تناقض و اعتبار عقلی بخشیدن به این اصل. کاملترین مرجع برای دسترسی به نظرات حکمای مشاء کتاب شفای ابنسیناست.
حکمت اشراق. شیوهای از تفکر فلسفی است که بیش از ارسطو به افلاطون نظر دارد و در آن برای بحث از وجود و شناخت حقیقت تنها روش برهانی کافی دانسته نمیشود و در کنار آن به سیر و سلوک قلبی هم توجه میشود. فیلسوفان اشراقی تحقیق فلسفی بهشیوۀ استدلالی محض را بیفایده میدانند و سیر و سلوک روحانی را هم بدون تربیت عقلی موجب گمراهی میدانند. شهابالدین سهروردی یا شیخ اشراق مؤسس این نحله و مهمترین نمایندۀ آن است. وی به اندیشۀ ایران باستان و حکمت خسروانی نیز در اندیشۀ خود نظر داشته است. فلسفۀ سهروردی بر حقیقت نور و ظلمت استوار است. نور حقیقتی است که در مراتب گوناگون ظهور میکند ولی این مراتب در اصل نورانیت هیچ تفاوتی با هم ندارند. نور، واقعیت اشیاء است. وی خداوند را نورالانوار مینامد و رستگاری را عبارت از وصول کامل به آن میداند. وی برای تبیین نظام آفرینش از قاعدۀ امکان اشرف بهره میجوید که براساس آن اگر دو موجود ممکن را در نظام آفرینش درنظر بگیریم که یکی اشرف از دیگری باشد و آن دیگری موجود باشد حتماً آن موجود اشرف پیش از دیگری وجود داشته زیرا فیض وجود همیشه از اشرف به پایین جریان دارد. در فلسفۀ وی به اصطلاحاتی چون انوار قاهره و ارباب انواع برخورد میکنیم که بهنحوی معادل عقول زنجیرهای دهگانه نزد مشائین است. آنچه نزد مشائین رابطۀ علّی خوانده میشد نزد سهروردی عشق خوانده میشود زیرا او معتقد است که نورالانوار براساس عشق به ذات خویش است که موجودات را آفریده است. مشائین در مراتب آفرینش دو طبقۀ مجرد و مادی قایل بودند اما سهروردی به مرتبهای واسطه میان این دو بهنام عالم مثال یا انوار اسپهبدی قایل است. در گرو اثبات این عالم است که بُعد خیال در انسان مجرد خوانده میشود و عالم و معلوم نیز در همۀ مراتب متحد دانسته میشوند، همچنین معاد جسمانی ثابت میشود در حالیکه در حکمت مشاء از اثبات آن بهنحو فلسفی ناتوانند. سهروردی در نظریۀ شناخت نیز نظری دربرابر مشائین دارد به این صورت که او علم را همانند مشائین تنها علم حصولی نمیداند بلکه به علم حضوری نیز باور دارد. علم حصولی علمی است که ما بهواسطۀ صورت ذهنی از حقیقت خارجی داریم اما علم حضوری که مبنای هر علم حصولی است علمی است که ما به خود آن صورت ذهنی داریم که بیواسطه است. همچنین است علم ما به نفس خودمان زیرا ما خود را بهواسطۀ چیز دیگری نمیشناسیم بلکه علم ما به خودمان بیواسطه و حضوری است. بدین ترتیب در نظر سهروردی شناخت حقیقی زمانی حاصل میشود که امر معلوم بیواسطه در نزد نفس حاضر باشد و نیز بدین ترتیب هرگونه شناختی مبتنی خواهد بود بر شناختی که نفس از خود دارد زیرا تا نفس شناختی از خود نداشته باشد هیچ شناختی از چیزهای دیگر نمیتواند داشته باشد. از آنجا که سهروردی نفس انسان را مرتبهای از نور میداند قایل است که انسان با تقویت علم حضوری در خود میتواند این نور را قویتر کند و به شناخت عمیقتری برسد، اما علم حضوری تنها زمانی تقویت میشود که انسان با ترک شهوتها و لذتهای مادی، رفتهرفته نورانیت را در خود شدت بخشد و آمادۀ پذیرش علم حضوری بیشتری شود. پس همانطور که گفته شد شناخت حقیقی برای سهروردی برخلاف مشائین امری صرفاً نظری نیست و برای رسیدن به آن در کنار استدلال باید به سیر و سلوک و تزکیه نفس نیز پرداخت.
حکمت متعالیه. آخرین نحلۀ فلسفۀ اسلامی است که در واقع آمیزهای از هر آن چیزی است که تا پیش از آن در دایرۀ معارف اسلامی گفته شده است. این نحله توسط ملاصدرای شیرازی مشهور به صدرالمتألهین پایهگذاری شد. وی بر این باور بود که عقل و دین حقیقت واحدی هستند و از ذات احدیت سرچشمه گرفتهاند و اگر عقل همۀ موازین برهانی را رعایت کند هرگز به نتیجهای مخالف با دین نمیرسد. از نظر وی برهان عقلی جدای از شهود عرفانی به حقیقت راه نمیبرد و این هر دو بدون تطبیق بر وحی قرآنی و سنّت نبوی و امامان دوازدهگانه به حقیقت نمیرسند. پس در این روش استدلال برهانی و شهود عرفانی و معارف قرآنی بر یکدیگر منطبق میشوند و به هماهنگی میرسند. وی در کتاب اسفار خود مباحث فلسفی را براساس مراحل سیر و سلوک عرفا بیان میکند. از مهمترین مسایلی که در فلسفۀ ملاصدرا مطرح میشود توجه وی به مسئله وجود و اصالت آن است. وی بر این باور است که وجود مفهومی است که بهنحو اشتراک معنوی بر تمامی مصادیق خود اطلاق میشود، در نتیجه حقیقت آن نیز امری واحد است و دارای مراتب تشکیکی است، همانطور که سهروردی دربارۀ انوار بدان قایل بود. نظریۀ تشکیک وجود در واقع هم اصل وحدت موجودات را بیان میکند هم کثرت آنها را، بههمین سبب به آن نظریۀ وحدت در کثرت و کثرت در وحدت نیز میگویند. نظریۀ دیگر او بحث امکان فقری و فقر وجودی است که براساس آن جهان هستی یکپارچه محتاج به ذات الهی است و هیچ استقلالی ندارد. این نظریه جایگزین نظریۀ مشّائین دربارۀ امکان ذاتی است. از دیگر مسائل مهم در نزد ملاصدرا بحث حرکت جوهری است. وی براساس اصالت وجود به اثبات حرکت در جوهر میپردازد، یعنی از آنجا که حقیقت یک شیء وجود آن است و وجود میتواند شدت یابد پس امور در حقیقت خود بدون این که تبدیل به چیز دیگری شوند میتوانند تکامل یابند. بعد از ملاصدرا در تاریخ فلسفه فیلسوفی که تغییراتی بنیادین در فلسفۀ اسلامی ایجاد کند ظهور نکرده است زیرا بیشتر معضلات فلسفی با ابتکارات ملاصدرا حل شد، معضلاتی همچون اثبات معاد جسمانی، رابطۀ نفس و بدن، رابطۀ حادث و قدیم و مسئلۀ وجود ذهنی.