فلسفه موسیقی جدید
(به آلمانی: Philosophie der neuen Musik) رسالهای از تئودور آدورنو، به آلمانی. این اثر شامل یک مقدمه و دو بررسی است که به فاصلۀ هفت سال در زمان زندگی آدورنو در امریکا نوشته و در سال 1949م منتشر شده است. وی پس از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان ابتدا در انگلیس، بعد برای مدت کوتاهی در سوئیس و سپس در سال 1938 در نیویورک اقامت گزید. بخش نخست کتاب حاضر با عنوان «شونبرگ و پیشرفت» در سالهای 1940 - 1941 نوشته شد و بخش دوم (استراوینسکی و بازسازی) در سال 1947. فلسفۀ موسیقی جدید در مراجعت آدورنو به زادگاهش، در آلمان چاپ شده است. آدورنو در مقدمۀ کتاب به یک فرآیند آوانگارد خودمختاری در موسیقی مدرن میپردازد که از آن به عنوان واکنشی به گسترش صنعتفرهنگ[۱] تعبیر میکند.
در ۱۹۳۸، آدورنو در مجلۀ پژوهشهای اجتماعی[۲] رسالهای چاپ کرد که به «سرشت بتوارۀ موسیقی و سیر قهقرایی شنود آن» مربوط شد و اهداف سهگانهای را دنبال میکرد که عبارتند از: توضیح تغییر عملکرد موسیقی کنونی، نشان دادن دگرگونیهای درونی پدیدارهای موسیقایی در شرایط تولید انبوه تجاری، و بیان اینکه چهگونه برخی از تغییرات مردمشناختی در جامعه نظام یافته تا ساختار شنود موسیقی بسط پیدا کرده است. حتی در آن زمان نیز، آدورنو قصد داشت که مرحلۀ تصنیف را که همیشه بر خود موسیقی سلطه دارد در پژوهشهای دیالکتیکی وارد کند. آدورنو به خشونت تمامیت هیأت اجتماعی نظر داشت که تا قلمروهایی که مانند قلمرو موسیقی ربطی به کلیت اجتماعی نداشت بسط یافت. او ممکن نبود در این باره خطا کند که هنری که ذهن او را شکل داده بود، حتی در شکل ناب و انعطافناپذیر، جدا از شیءشدگیِ حاکم بر محیط نمیتواند باشد و این هنر، در جهت کوشش برای دفاع از کلیت خود، ویژگیهای این طبیعتی را که با آن در تضاد است ایجاد میکند. آدورنو قصد داشت تضادهای عینی را مورد بررسی قرار دهد که هنری در آن قرار دارد که میخواهد در میان واقعیتی ناهمگن، بی آنکه به نتایج توجهی داشته باشد، یعنی تضادهایی که جز در تشدید آنها قابل حل نیستند، به طبیعت خود وفادار بماند. از همین تأملات بود که طی سالهای 1940 و 1941 کتابی دربارۀ شونبرگ نوشت. این کتاب امروزه به صورت اصلی آن و همراه با اضافاتی دربارۀ آثار متأخر شونبرگ منتشر میشود. به هرحال، پس از جنگ جهانی دوم، وقتی که آدورنو تصمیم به انتشار اثر در آلمان گرفت، افزودن پژوهشی دربارۀ استراوینسکی ضرورت پیدا کرد. اگر این کتاب مطلبی دربارۀ موسیقی جدید در مجموع آن داشت، به نظر مؤلف آن ضروری مینمود که روش آن، در مخالفت با تعمیمها و طبقهبندیها، فراتر از بررسی مکتبی خاص مورد استفاده قرار گیرد، حتی اگر آن مکتب تنها مکتبی بوده باشد که در مواجهۀ آشتیناپذیر با مشکلات مفردات موسیقایی به امکانات عینی و کنونی آن توجه دارد. تحلیل اسلوب تکنیکی استراوینسکی در مخالفت آنها با اسلوبهای مکتب وین[۳] ضروری به نظر میآید.
اگرچه اندیشۀ آدورنو به طور کلی نو و بارور است، برخی از موضعگیریهای او امروزه متروک است و برخی کاملاً به زمانه خود او مربوط میشود.