فلسفه و دین (کتاب)
(به آلمانی: Philosophie und Religion) رسالهای از فريدريش شلینگ، به آلمانی. نخستین بار در ۱۸۰۴ در وورتسبورگ منتشر شد. کتاب، در واقع جوابیۀ شلینگ است به آدام کارل آگوست فون اشنمایر[۱] (1768- 1852). اشنمایر مدعی بود که فلسفۀ فیشته و شلینگ نمیتواند به نحوی شایسته به موضوعات بخش ایدئال فلسفه (از قبیل کمال نفس، سعادت، فضیلت و بقای نفس) بپردازد و امر مطلقی که در فلسفۀ شلینگ متعلق به شهود عقلی است و همان خداوند تلقی میشود، در واقع خدا نیست و عقل علیالاصول نمیتواند به خداوند برسد. او نتیجه گرفت که پس باید به واسطۀ دین، یعنی ایمان و الهام، افق جدیدی پیش روی فلسفه باز کرد. شلینگ در فلسفه و دین، مانند فریدریش یاکوبی ادعا میکند که هیچ راهی برای میانجیگری بین مشروط و غیر مشروط وجود ندارد و از قبل بین فلسفۀ منفی و اثباتی تمایز قائل شده است، که هستۀ کار متأخر او را تشکیل میدهد. تبیین ساختار جهان متناهی به فلسفۀ منفی منتهی میشود، اما از این واقعیت که امر منفی، یعنی قلمرو نیستی، با محدودیتی شدید از قلمرو واقعیت و آنچه به تنهایی مثبت است، جدا شده، چیزهای زیادی به دست آمده است. سؤالی که شلینگ را درگیر میکند این است که چهگونه فلسفه میتواند با زمینهای کنار بیاید که نمیتوان آن را تبیین عقلانی جهان متناهی در نظر گرفت. کتاب مشتمل است بر دو بخش با عناوین ایلیاد و اودیسه.
فلسفه و دین را ابوالحسن ارجمند تاجالدینی و مجتبی درایتی به فارسی برگرداندهاند و نشر شبخیز در سال 1400 چاپ و منتشر کرده است. این ترجمه در سال 1401 تجدید چاپ شده است.
بررسی محتوا
این رساله که مبین جهتگیری جدید شلینگ به سوی مسائل اساسی اخلاقی و دینی است، ریشه در اعتراضات روشنبینانهای دارد که اشنمایر متوجه او کرد؛ موضوع آنها امتناع استنتاج وجودات متناهی و متفاوت از امر مطلق در درون نظام وحدتی است که - از این حیث که نظام وحدت است – هیچگونه اصل تمایزی را به خود نمیپذیرد. به این مسأله، مسائل دیگری نیز که همه حایز اهمیت بسیارند اضافه میشود؛ از آن جمله مسائل آزادی، وجود تاریخ، ریشۀ شر، و روابط میان خدا و انسان. این مشکل اشنمایر را به نوعی ثنویت رانده بود که با پذیرش ایمان در کنار عقل، به عنوان منبع دیگری برای معرفت، فراتر رفتن از مطلق عقلانی را ممکن میساخت. شلینگ این ثنویت را با تأکید بر این نکته پشت سر گذاشته بود که وحدت فلسفه و دین لااقل از طريق وحدت غایت آنها، یعنی معرفت مطلق، به اندازۀ کافی اثبات شده است. مطلق که به طور ابدی در درون خود محصور است، نمیتواند به جهان متناهی و تجربی طبیعت و تاریخ منتقل شود. بنابراین، گذار الوهیت به جهان متناهی مستمر نیست. این مسأله، مادام که ما در تعالیم اسپینوزا باقی میمانیم، راه حلی ندارد. به همین دلیل است که شلینگ به اصول افلاطونی بازمیگردد. در این صورت، آغاز جهان به صورت جدایی یا هبوط «مُثُل» توضیح داده میشود که از مطلق به مثابه تکرار ابدی عملی ناشی میشوند که مطلق از طریق آن عمل به معرفت خود نایل میآید. نظریۀ «مثل» بحثی حقیقی و استعلایی دربارۀ زایش خدایان به شمار میرود. مثل، که بنیان آنها در خداست، ما را از مطلق بیرون نمیبرند؛ اما میتوانند از تکیهگاه آغازین خود جدا شوند و به معنای مابعدالطبیعی کلمه «اسم» شوند. و اگرچه به خودی خود تمایزات واقعی نیستند، مقدمۀ تمایزات بعدی باشند. آن آزادی که جهان را ایجاد کرده است، مبتنی بر این امکان استقلال مثل است؛ آزادیای که به هرحال آزادی مطلق نیست. شلینگ این آزادی را، در موافقت با اصول اسپینوزا، با ضرورت مطلق یکی میداند. مثل، با این امکان استقلال با آزادی، متصل به «الوهیت» باقی میمانند. بنابراین، جدایی آنها بیآنکه عملی ضروری ناشی از طبیعت مطلق باشد، عمل غيرعقلانی گناه اولیه است که به سبب آن امر متناهی خواست تا «نامتناهی» شود و جهان با خود «الوهيت» برابری کند؛ خصلت متناهی و جزئی موجودات طبیعی از همین امر ناشی میشود. وجود در این اثر مساوی گناه دانسته شده است. شلینگ در بخش دوم کتاب بازخرید گناهان را مورد بررسی قرار میدهد.
- ↑ Adam Karl August von Eschenmayer