مرگ

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

مرگ
توقف همۀ اعمال حیاتی موجود زنده. در این وضعیت، مولکول‌ها و ساختارهای موجود زنده سازماندهی خود را از دست می‌دهند و مشابه مولکول‌های غیرزنده می‌شوند. در پزشکی، زمانی فرد مرده قلمداد می‌شود که مغز از کنترل اعمال حیاتی بازماند، حتی اگر تنفس و ضربان قلب، به‌صورت مصنوعی، ادامه یابد. قبلاً مرگ را با مشاهدۀ توقف دایم ضربان قلب تعریف می‌کردند، ولی ظهور تجهیزات تقویت‌کنندۀ حیات تعیین زمان مرگ را مشکل کرد. در ۱۹۶۸، سازمان بهداشت جهانی به‌منظور خارج‌کردن اندام‌های زنده در جراحی پیوند قلب مقرر کرد فرد دهندۀ عضو نباید آثاری از رابطۀ مغز ـ تن، فعالیت ماهیچه‌ای، فشار خون یا توانایی تنفس خودبه‌خود نشان دهد. بنا‌به اعتقادات دینی، مثلاً در مذاهب هندو و بودیسم، مرگ مقدمۀ تولدی دوباره است. در اسلام و مسیحیت، مفاهیم روز داوری و بهشت یا دوزخ با مرگ پیوند دارند. آیین یهود بر زندگی پس از مرگ تأکید ندارد، بلکه به بقای افراد از راه فرزندانی تأکید می‌گذارد که سنت‌ها را پاس می‌دارند.

مرگ یاخته‌ای. جانداران مقادیر فراوانی انرژی برای جلوگیری از شکستن مولکول‌های پیچیدۀ پیکرشان صرف می‌کنند. ترمیم و جایگزینی یاخته‌ها در جانداران پریاخته فرآیندهایی حیاتی‌اند. به‌هنگام مرگ، این انرژی در دسترس نیست و ازهم پاشیدگی سازماندهی یاخته‌ای چاره‌ناپذیر است. یاخته‌های منفرد به دو طریق می‌میرند. بافت‌مردگی براثر حادثه ایجاد می‌شود. در این حالت، یاخته براثر مسمومیت، گرما و نبود اکسیژن متورم می‌شود و انسجامش را از دست می‌دهد. مرگ برنامه‌ریزی شده (اپوپتوزیس) نوعی فرآیند کنترل‌شدۀ زیست‌شناختی است که طی آن، یاخته کوچک می‌شود و یاخته‌های مجاور اجزای آن را هضم می‌کنند. ازدست ‌دادن دم در نوزاد قورباغه از این جمله است. زیست‌شناسان برای توجیه مرگ با مشکل روبه‌رویند. اگر پروتئین‌ها، مولکول‌های پیچیدۀ دیگر، و کل یاخته می‌توانند ترمیم یا جایگزین شوند، چرا جانداران پریاخته می‌میرند؟ مطلوب‌ترین توجیه این امر توصیف تکاملی است. جانداران باید بمیرند تا جا برای افراد جدیدی باز شود که بر‌اثر تولید مثل جنسی ممکن است تا حدودی نسبت به نسل قبلی مقاوم‌تر باشند. بیشتر محیط‌ها دایم، ولی به‌کندی تغییر می‌کنند و جانداران بی این دگرگونی نمی‌توانند در‌برابر این تغییرات سازش یابند. فلاسفۀ اسلامی به‌واسطۀ قبول نفس برای موجودات جاندار، علت‌های زیر را جهت مرگ موجودات به‌ویژه انسان بیان داشته‌اند: ۱. توقف قوۀ رشد و تغذیه به‌جهت محدودیت آن‌ها از حیث مادّی‌بودن؛ ۲. ازبین رفتن رطوبت غریزی به‌واسطۀ غلبۀ حرارت که موجب متصلّب‌شدن اعضاء می‌شود؛ ۳. عدم تکافوی اجزای ایجاد شده به‌جای اجزای ازبین رفته، که این امر به‌واسطۀ تحلیل قوا است. در ادلۀ فوق که مانع ازجمع با یکدیگر نیز نیستند، دلیل اصلی مرگ، پدیده‌ای طبیعی دانسته شده، ولی در ادلّۀ زیر از جهت غایت‌شناختی به مسئله نظر شده است: ۴. عدم تکافوی مادّه برای خلقت مجدد انواع، چرا که در این صورت باید در زمین محدود انواع نامحدود به وجود آید؛ ۵. بدون مرگ، ستمگران تا قیامت باقی می‌بودند؛ ۶. بدون مرگ پرهیزکاران پاداش نمی‌یافتند زیرا اینان از فواید دنیایی برای سعادت غیردنیایی چشم پوشیده‌اند. ملاصدرا این ادله را ضعیف دانسته و دلیل اصلی مرگ را حرکت جوهری عالم شمرده است. در باور وی نفوس در سیر کمالی خویش به نقطه‌ای می‌رسند که باید از عالم مادّه مفارقت کنند و این مفارقت با مرگ حاصل می‌شود. پدیدۀ مرگ از حیث ظهور خارجی یا طبیعی است یا اخترامی، مرگ طبیعی به واسطۀ یکی از ادلۀ پیشین است و مرگ اخترامی درپی حادثه‌ای غیرطبیعی، مانند تصادف و قتل.