نفس
نَفْس
این واژه معناهای گوناگونی بهخود گرفته است. نزد حکما، نَفْس دَم یا نفخهای است که جسم را حیات میبخشد و از آن نبات، حیوان و انسان میسازد. جان یا اصل سازماندهندۀ موجودات زنده را فلاسفهای نظیر دموکریتوس، امپدوکلس، اپیکوریان و رواقیان، اصلی مادی و فیثاغورسیان و افلاطونیان، اصلی غیرمادی میدانستند. ارسطو در رسالۀ دربارۀ نفس، که مرجع تفسیرهای بعدی از این مفهوم است، نفس را در کل موجودات زنده مطالعه میکند. او نفس را صورت غیرمادی پیکرهای زنده و تفکیکناپذیر از آنها میداند و کارکردهای مختلفی برای آن قائل است که در سلسلهمراتب زیر خلاصه میشود: غاذیه که نازلترین مرتبه است و در همۀ موجودات وجود دارد و بر نفس گیاهی دلالت دارد؛ حاسّه که در حیوانات ظاهر میشود و به «نفس حیوانی» معطوف است؛ و عاقله یا ناطقه (مبداء ادراک کلیات و تفکر) که مخصوص انسان است و در رأس قوای نفس قرار دارد. و به «نفس انسانی» دلالت دارد. حکماً گفتهاند که هر نفس بالاتری متضمن قوا و اعمال نفس پایینتر هم هست یعنی نفس حیوانی که بالاتر از نفس نباتی است، علاوهبر اینکه مبداء حس و حرکت است، مبداء تغذیه و نمو و تولید مثل نیز هست، بنابراین در حیوان دو نفس جداگانۀ نباتی و حیوانی وجود ندارد، بلکه نفس واحدی است که عمل نفس نباتی را نیز انجام میدهد. در انسان نفس ناطقه بالاترین مرتبۀ نفس است؛ و همین مفهوم، بهمثابۀ مقولهای غیرمادی، نامیرا و روحانی در فلسفه و دین ظاهر شده است. افلاطون در رسالۀ فدون با شبیهدانستن نفسِ شناسنده به مُثُل ابدی، نامیرایی نفس را استنتاج میکند. دکارت نیز گرچه نامیرایی نفس را اثبات نمیکند، اما آن را جوهری کاملاً جدا از جسم میداند. صدرالمتألهین شیرازی، معاصر دکارت، با توجه به نظریه حرکت جوهری، نفس را جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا میداند و معتقد است که ماده در مرحلهای از سیر تکاملی خود، صورت غیرمادی و مجرد پیدا میکند (جسمانیَةالحدوث) که در بقاء خود نیاز به ماده ندارد (روحانیةالبقا). به بیان دیگر، نفس میوهای است که بر درخت ماده میروید امّا در ادامه هستی نیازی به آن ندارد. بدینگونه دوگانگی موجود بین ماده و روح در فلسفههای دیگر بویژه فلسفۀ دکارت، در حکمت متعالیه صدرا ازبین میرود. فلاسفۀ اسلامی نوعاً معتقد به تجرد نفس بودند و در اثبات آن دلایل و براهین چندی اقامه کردهاند که از آن جمله میتوان به ادلۀ ابن سینا و ملاصدرا اشاره کرد؛ امّا برخی متکلمین ملتزم به آن نبوده و آنرا جسمی لطیف میدانستهاند. از دیدگاه دینی، نفس فروغی ملکوتی و نَفخهای الهی است که انسان بهسبب حائزبودن آن اشرف مخلوقات است. در باورهای بسیاری از ادیان، نفس بخش ناملموسی از وجود انسان است که پس از مرگ جسم مادی، باقی میماند. در یهودیّت، مسیحیت، و اسلام عقیده بر این است که در پایان زندگی، دربارۀ نفس داوری میشود و برپایۀ لیاقتش به دوزخ یا بهشت میرود. یهودیت ارتُدوکس معتقد است که اغلب نفوس، نخست مدتی را در برزخ سپری میکنند تا از گناه پاک شوند و پس از آن به بهشت میروند. مسیحیت آن بخش از وجود را نفس میخواند که با فیض الهی قابل پاکشدن از گناه باشد. در ادیان دیگر ازجمله آیین هندو گمان میرود که نفس، گرفتار تناسخ میماند تا زمانیکه شخص به اشراق برسد و از چرخۀ نوزایی رها شود. بنابر آموزههای آیین بودا، نفس یا روح ماندگاری در کار نیست. پاپ ژان پل دوم در پیام سال نو ۱۹۹۰ اظهار داشت که «حیوانات نفس دارند و انسان باید با برادران کوچکش مهربان باشد و احساس همبستگی کند». این گفته در کلیسای کاتولیک بحث فراوانی برانگیخت که هنوز هم ادامه دارد. نفس در اصطلاح قرآنی، همان جان یا روان است. در قرآن مجید به نَفْس سوگند یاد شده (شمس: ۷ـ۸) و با توجه به شئون و کارکردهای مختلف آن، به سه نوع تقسیم شده است: ۱. نفس امّاره (یوسف: ۵۳)؛ ۲. نفس لوّامه (قیامت: ۲)؛ ۳. نفس مطمئنه (فجر، ۲۷ـ۳۰). نفس امّاره به پیروی از طبیعتِ حیوانی انسان را به پیروی از لذات و شهوات امر میکند. نفس لوّامه که همان «وجدان اخلاقی» است، انسان را در پیروی کورکورانه از قوای طبیعی سرزنش میکند و او را از ارتکاب امور زشت و غیراخلاقی بازمیدارد. نفس مطمئنه نفسی است که براثر تمرین اخلاقی و مجاهدت از نگرانی و تشویش و سرزنش نفس لوامه رهایی یافته و به آرامش رسیده است. در این مقام، شخص یکسره مطابق موازین اخلاقی عمل میکند. عارفان مسلمان گاه نَفْس را بهمعنیِ خودبینی و انانیت (منیّت) بهکار میبرند. این منیّت، نه تنها سالک را از سلوک بازمیدارد، بلکه دید او را آنچنان محدود میکند که نمیتواند از مجازیبودنِ هستی خود دربرابر ذات حق که همانا هستی محض و قائم به ذات است، آگاهی یابد. نَفْس در کاربردی دیگر، بهمعنیِ مجموعۀ اخلاق ناپسندی که در خوی انسان متمکّن و ثابت شده نیز، استعمال میشود. نیز ← روح