پهلوی، سلسله (۱۳۰۴ـ۱۳۵۷ش)
پهلوی، سلسله (۱۳۰۴ـ۱۳۵۷ش)
آخرین سلسلۀ پادشاهی ایران. دوران این سلسله را میتوان به دو دورۀ مجزا تقسیم کرد:
۱. رضاشاه (حک: ۱۳۰۴ـ۱۳۲۰ش). این دوره، از جنبۀ حکومتی، دورۀ استقرار حاکمیت نظامی و پیوند دیوانسالاری سنتی با عناصر نوگرا و شکلگیری نهادهای جدید و نظام اداری بود. از جنبۀ اجتماعی ـ سیاسی، دورۀ انتقال از نظام فئودالی و حاکمیت چندگانه به حاکمیت متمرکز، و از جنبۀ فرهنگی ـ مذهبی، دورۀ برخورد ارزشهای سنتی و مذهبی با فرهنگ غربی، و از جنبۀ اقتصادی، دورۀ تکوین صنایع جدید بر پایۀ فنّاوری غربی بود. دولتهای این دوره غالباً ترکیبی از نخبگان و سیاستمداران دورۀ قاجار و گروهی از نوگرایان جدید بود که اقدامات نوگرایانۀ رضاشاه عموماً توسط این گروه صورت میگرفت، اما تصمیم نهایی منوط به نظر شاه بود و دولتها مجری کامل اوامر او بودند. برنامه حکومت رضاشاه برای تحول ساختار سنتی جامعه، اصلاحات از بالا یا نوسازی آمرانه بود که بر ساختار قدیمی تحمیل شد. آهنگ شتابان فرآیند نوسازی و تعارض آن با ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعه، بهویژه با باورهای مذهبی، ناهمگونی محسوسی پدید آورد که پذیرش عمومی را بههمراه نداشت. رویکرد حکومت نسبت به ادارۀ جامعه، غیر دینی بود و عرفیکردن تعلیمات عمومی و عالی و دادگستری از اقدامات بسیار مهم این زمان بهشمار میرفت و برای زدودن مظاهر مذهب از ارکان جامعه، برنامههایی بهکار گرفته شد که گاه به مقاومتهای مردمی در برابر آنها میانجامید. ملیگرایی افراطی به بهانۀ احیای جلوههای عظمت ایران باستان، در عصر پهلوی نمود روشنی داشت. این رویکرد که با اسلامزدایی همراه بود، همه ابعاد جامعه، بهخصوص امور فرهنگی را در برمیگرفت. جریان باستانستایی رژیم، جانشینی برای جریان روشنفکری و پرکردن خلأ ناشی از آن محسوب میشد. در این دوره آزادی قلم و بیان از جامعه رخت بربست و اختناق کامل سیاسی پدید آمد و روزنامه نگاران، موظف به نشر افکار حکومتی شدند و «ادارۀ سیاسی شهربانی« به سانسور کتابها و مطبوعات پرداخت. تأسیس دانشگاه تهران (۱۳۱۳) و اعزام دانشجو به اروپا برای تحصیل علوم و فنون جدید از دیگر اقدامات مهم فرهنگی این دوره بود. در این دوره طرحهای اقتصادی بلندمدتی چون ایجاد راههای شوسه و راهآهن سراسری، به اجرا درآمد و کارخانههای جدیدی با سرمایههای دولتی تأسیس شد. انحصار تجارت خارجی نیز در دست دولت قرار داشت، اما ساختار کشاورزی بدون اصلاح و تغییر اساسی، به سبک سنتی باقی ماند و زمینداران بزرگ همچنان نیمی از زمینهای کشور را در اختیار داشتند؛ در ۱۳۱۲ دولت ایران، «قرارداد دارسی» را یکطرفه لغو و قرارداد جدیدی با شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد کرد که گرچه سهم ایران از فروش نفت افزایش یافت اما در درازمدت به زیان ایران بود. در سیاست خارجی، «سیاست بیطرفی»، مبنایی برای روابط و مناسبات با سایر دول بود. اما سیاست انگلیس همواره در این عصر، سیاست مسلط در کشور و منطقه بود. در نیمۀ دوم حکومت رضاشاه، روابط سیاسی ـ اقتصادی ایران و آلمان رو به گسترش نهاد تا بدان حد که آلمان به صورت بزرگترین شریک تجاری ایران درآمد. با آغاز جنگ جهانی دوم در شهریور ۱۳۱۸، دولت ایران اعلام بیطرفی کرد. با وجود این، نیروهای متفقین در شهریور ۱۳۲۰، پس از حمله به ایران، این کشور را اشغال کردند و رضاشاه را که پایگاهی در میان مردم نداشت از سلطنت خلع و فرزندش محمدرضا را به سلطنت نشاندند.
۲. محمدرضا شاه (حک: ۱۳۲۰ـ۱۳۵۷ش). این دوره را میتوان در سه زمینۀ زیر بررسی کرد: الف. وضع سیاسی ـ نظامی ـ امنیتی؛ با اشغال کشور و سقوط رژیم استبدادی رضاشاه و پیامدهای ناشی از خلأ قدرت، شیرازۀ نظام سیاسی و اداری و تشکیلات ارتش بهیکباره فرو ریخت و محمدرضاشاه که جوان و بیتجربه و سست اراده بود، قدرت کنترل اوضاع داخلی و جلوگیری از اقدامات و مداخلات نیروهای اشغالگر خارجی را نداشت. از سوی دیگر طیف گستردهای از گرایشهای سیاسی، از راست افراطی تا چپ تندرو، که عمدتاً وابسته و ساخته و پرداختۀ قدرتهای خارجی و فاقد پشتیبانی مردمی بودند، در برابر هم صفآرایی کردند. بحران سیاسی آذربایجان و کردستان که از سوی شوروی حمایت میشد و رژیم ایران را با تهدید تجزیهطلبی روبهرو میکرد، ایران را به اندیشه تقویت قوای نظامی به سمت اتحاد با امریکا برای دفع تهدیدات خارجی و دریافت کمکها و تجهیزات نظامی سوق داد. این سیاست در بلندمدت موجبات وابستگی سیاست ایران و مآلاً پیروی از سیاستهای خارجی را فراهم آورد و اساس استقلال و حاکمیت ملی را از همان سالهای آغازین عصر پهلوی دوم متزلزل کرد. به دنبال آن، آموزش و تجهیز نیروهای نظامی ایران به امریکاییها واگذار و با حمایت سیاسی قاطع آنها، سرانجام بحران آذربایجان و کردستان در ۱۳۲۵ خاموش شد. امریکا از طریق اصل چهار ترومن به ایران کمکهای اقتصادی داد و در ۱۳۲۹ قرارداد همکاری دفاعی دوجانبهای با این کشور به امضا رساند. با کوشش خستگیناپذیر گروهی از رجال مستقل ملی به رهبری دکتر محمد مصدق و حمایتهای آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، صنعت نفت در سراسر کشور ملی اعلام شد (اسفند ۱۳۲۹) و مدتی بعد، دکتر مصدق به نخست وزیری رسید و دستور خلع ید از شرکت نفت را صادر کرد (۱۳۳۰). اما دولت انگلستان خرید نفت ایران را تحریم کرد و امریکا نیز علیرغم حمایت اولیه از مصدق، حاضر به خرید نفت ایران نشد و دولت مصدق را در ۲۸ مرداد ۳۲ ساقط کرد. در ۱۳۳۴ ایران به پیمان بغداد پیوست و عملاً به یکی از حلقههای تدافعی غرب در برابر اتحاد شوروی تبدیل شد. پس از کودتا، شاه به سرعت همۀ اهرمهای قدرت را در دست گرفت و دولتهای مطیع و دستنشاندهای را بر سر کار آورد. با پیروزی دموکراتها در امریکا شاه ناگزیر به انجام اصلاحات موردنظر امریکا گردید. از اینرو در فروردین ۱۳۴۰ علی امینی، چهرۀ اصلاحطلب موردنظر امریکا، بر سر کار آمد. اما شاه در سفر به امریکا، قول داد که اصلاحات را شخصاً اجرا خواهد کرد و از اینرو امینی را برکنار (تیر ۱۳۴۱) و عَلَم را بر سر کار آورد. شاه در ۶ بهمن ۱۳۴۱ برنامۀ اصلاحات را در شش اصل اعلام داشت که «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» نامیده شد. او برای تحقق اصلاحات، روابط سیاسی ـ اقتصادی ایران را با شوروی و بلوک شرق بهبود بخشید و درعوض به تبلیغات مخالف آنها پایان داد. علما و روحانیان که اصلاحات شاه را مطابق خواست امریکا و به زیان مردم و بعضاً معارض احکام اسلامی میدانستند با آن مخالفت کردند. سال بعد که مجلسین ایران، «لایحه کاپیتولاسیون» را تصویب کردند با مخالفت سخت امام خمینی روبرو شد که متعاقب آن، وی دستگیر و به ترکیه و سپس به نجف تبعید گردید (آبان ۴۳). در بهمن ۴۳ منصور ـ نخست وزیر ـ ترور شد و بهقتل رسید و دو ماه بعد نیز شاه ترور شد که جان سالم بهدر برد. پس از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲، رژیم شاه هرگونه فعالیت سیاسی مخالف را ممنوع کرد؛ از اینرو نیروهای سیاسی جوان که امکان فعالیت آزاد نداشتند، به فعالیتهای سیاسی زیرزمینی و مسلحانه روی آوردند که به مدت چند سال دردسر بزرگی برای رژیم، محسوب میشدند. با پنج برابر شدن قیمت نفت در اواخر ۱۳۵۲، خرید تسلیحاتی ایران ابعاد بیسابقهای یافت و آرزوی دیرینۀ شاه که همان ابرقدرت منطقه شدن بود، جامۀ عمل پوشید. ارتش ایران که امکانات و آمادگی جذب، استفاده، تعمیر و نگهداری این همه سلاح را نداشت ناگزیر به جذب هزاران نفر از مستشاران نظامی امریکایی با حقوق و مزایای گزاف گردید. شاه به پشتوانه این ارتش، به درخواست عمان، به ظفار لشکرکشی کرد و به تحریک کُردهای مخالف رژیم بعث عراق پرداخت، اما سرانجام در ۱۳۵۳ با دولت عراق صلح کرد و از حمایت کُردها چشم پوشید. در ۱۳۴۹ نیز رژیم ایران، با موافقت قبلی انگلستان و امریکا، استقلال بحرین را ـ که تا پیش از آن بخشی از سرزمین ایران بهشمار میرفت ـ پذیرفت. رژیم ایران در ۱۳۲۸ اسرائیل را بهصورت دوفاکتو به رسمیت شناخت، اما در دولت دکتر مصدق با آن قطع رابطه کرد. پس از کودتا بار دیگر رابطه سیاسی ایران با آن کشور برقرار شد. پس از یک دورۀ سردی و تنش در روابط رژیم ایران و کشورهای عربی، روابط ایران و مصر بهبود یافت (شهریور ۴۹) و رابطه با جمهوری خلق چین نیز عادی شد. مناسبات با پاکستان و ترکیه هم بسیار نزدیک و دوستانه بود. ب. وضع اقتصادی؛ اشغال ایران توسط متفقین پیامدهای مخربی در کشور بر جای گذارد. پس از پایان جنگ و خروج نیروهای متفقین از کشور، وضع اقتصادی تا حدودی بهبود یافت و دولت برای برطرف کردن کسری بودجه در قالب برنامههای اقتصادی به جذب کمکهای خارجی روی آورد. با نخست وزیری دکتر مصدق و خلع ید از شرکت نفت، صادرات نفت ایران قطع شد و مصدق ناگزیر برنامه اقتصادی بدون درآمد نفت را در دستور کار قرار داد و توانست با افزایش صادرات غیرنفتی، مازاد تجاری نیز بهدست آورد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و انعقاد قراردادهای جدید نفتی، دریافت کمکهای خارجی بهویژه امریکایی، سرمایهگذاری خارجی، توسعه بخش صنعتی و اجرای برنامههای گستردهتر اقتصادی با دخالت مستقیم دولت آغاز شد که تا اندازهای به بهبود اقتصاد کشور، اما به ثروتمند شدن بخشی از قشرها و تشدید اختلاف طبقاتی و سطح زندگی مردم انجامید. ظهور دوگانگی شهری و اختلاف میان روستا و شهر از پیامدهای دیگر این تحولات بود. برنامه اصلاحات ارضی (۱۳۴۰) که محور اصلاحات مورد نظر امریکا و انقلاب سفید شاه بود در عمل نتایج معکوسی بهبار آورد. از آن بهبعد، هر چند ساختار کشاورزی و روستایی دگرگون شد، ولی تغییرات چندانی صورت نگرفت. با حمایتهای نامحدود دولت از سرمایهداران خصوصی، سرمایه گذاریهای بزرگ در صنعت، اعطای معافیتهای گمرکی، افزایش بهای فروش کالاها و خدمات و بالاخره راهیابی برخی از محصولات کارخانهای به بازار کشورهای منطقه، امکانات وسیعی برای پیشرفت و تحول صنایع بهوجود آمد و شمار زیادی از بانکهای تخصصی، ادارات فنی و صنعتی، آموزشگاهها و دانشکدههای فنی تأسیس شد و مراکز و قطبهای صنعتی مختلفی شکل گرفت. درآمدهای دولت عمدتاً به واسطه افزایش ناگهانی بهای نفت بهویژه از ۱۳۵۲ بهبعد، به شیوۀ صحیح سرمایهگذاری نشد و همین امر پیامدهای منفی آن را تشدید کرد. کاهش بهای نفت از ۱۳۵۳ بهبعد و تنزل بیش از حد درآمدهای دولت، به ایجاد نارضایتیهای عمده در جامعه منجر شد. رشد اقتصادی آن سالها که درعینحال باعث بالا رفتن انتظارات و توقعات طبقات مختلف اجتماعی شده بود، پس از برخورد با بحران قیمتها، جای خود را به رکود و تنزل داد و درنتیجه، انتظار و امید مردم را به یأس و سرخوردگی تبدیل کرد که به نوبه خود از عوامل فروپاشی رژیم بود. ج. وضع اجتماعی و فرهنگی؛ با گسترش نوسازی و صنعتیشدن کشور، طبقات سنتی رو به افول نهادند و قشرهای جدید اجتماعی با تکیه بر جنبههای مختلف تجدد وارد صحنه شدند. زندگی سیاسی و فرهنگی بر پایۀ دیدگاههای غیرسنتی بنیان گذارده شد و روند اصلی زندگی فرهنگی این قشرها، متمایل به تجددخواهی سکولار گردید تا آنجا که واکنش پیکرۀ اصلی جامعه را برانگیخت که تأکید بر ارزشهای دینی، بارزترین وجه این واکنش بود. این وضع، که با واقعیت و بافت اجتماعی سازگار نبود، در تشدید شکاف بین مردم و ارکان حکومت تأثیر گذاشت. افزایش جمعیت شهرنشین و رشد آموزش عالی از مهمترین عوامل گسترش طبقه متوسط جدید محسوب میشد. ازدیاد درآمد و مصرف در شهر و زوال کشاورزی و روستانشینی و زندگی عشایری و ایلی، به مهاجرت جمعی روستاییان به شهرها انجامید. فرآیند نوسازی، بهویژه بعد از اجرای اصلاحات ارضی، مناسبات سنتی را در روستاها حذف نمود. گرایش جامعه بهسوی صنعتیشدن و حمایتهای مالی و سیاسی دولت از نوسازی صنعتی موجب شد که نقش صاحبان سرمایه و نخبگان مالی صنعتی افزایش یابد و جانشین نقش زمینداران بزرگ شود. نخبگان دیوانسالار که بهمنظور اجرای برنامههای نوسازی غربگرای شاه برگزیده شده بودند، مستقیماً در معرض خودکامگی روز افزون حکومت قرار داشتند. روحانیت در این دوره با حفظ نظام آموزشی و ساختار سنتی خود، به اصلاحاتی درونی دست زد و برخی روشهای نوین آموزشی را بهکار بست. حاصل این اقدامات اصلاحی، حضور شماری درخور توجه از روحانیان فاضل و جوان در مساجد و مدارس و نهادهای دیگر بود که در رویکرد نسل جدید به دین، تأثیری جدی داشت. مراکز نوین تبلیغ دینی نیز به پایمردی شماری از روحانیان و دانشگاهیان تأسیس شد که برنامههای فرهنگی و علمی آن با توجه به مخاطبان تنظیم گردیده بود. حاصل این اقدامات، احیا و تقویت روح دینی دانشجویان و دانشگاهیان و رشد قشر جدید روشنفکران مذهبی بود. برنامه فرهنگی شاه نیز از دو عنصر کاملاً متضاد تشکیل میشد: نخست، احیای فرهنگ کهن ایرانی و در رأس آن نظام شاهنشاهی و دیگر اقبال شدید به ترویج مظاهر و ظواهر فرهنگ غربی. در مرداد ۱۳۵۶ آن سال امیرعباس هویدا پس از سیزده سال نخست وزیری کنار رفت و جمشید آموزگار بر سر کار آمد، او کوشید تا به نابسامانیهایی که بهشدت روبهگسترش بود سامان دهد. اما موفق نشد. در دوره نخست وزیری او دامنه نارضایتیها در سراسر کشور گسترش یافت و برای نخستین بار در ایران نشانههای انقلاب عمومی و ناتوانی نیروهای دولتی در مقابله با آن دیده شد. درپی استعفای آموزگار، جعفر شریفامامی برسر کار آمد. گرچه او سیاستمدار با تجربهتری بود، اما نتوانست با بحران رویارویی کند و ظرف مدت کوتاهی حکومت و بهدنبال وقایع خونین ۱۷ شهریور ۵۷ و وسعت گرفتن دامنه انقلاب در ۱۴ آبان همان سال، صحنه سیاست را ترک کرد. پس از وی بهترتیب ارتشبد غلامرضا ازهاری و شاپور بختیار، مدت کوتاهی بر سر کار آمدند، اما آنان نیز نتوانستند حکومت پهلوی را حفظ کنند. سرانجام عمر سلسله پهلوی و بلکه عمر رژیم سلطنتی با انقلاب سراسری مردم ایران بهرهبری امام خمینی (ره) در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بهپایان آمد و نظام شاهنشاهی در ایران برچیده شد.