کیخسرو

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

کِیخُسرو

کِيخُسرو

در شاهنامۀ فردوسی، سومین‌ پادشاه‌ کیانی‌، پسر سیاوش‌ و فَرنگیس‌. به‌هنگام‌ کشته‌شدن‌ سیاوش،‌ در بطن مادر بود. همین‌که‌ افراسیاب‌ از بارداری‌ فرنگیس‌ آگاهی‌ یافت،‌ فرمان‌ داد تا او را کشان‌کشان‌ به‌ درگاه‌ آورند. پیران‌ فرنگیس‌ را به‌ خواهش‌ از افراسیاب‌ گرفت‌ و قول‌ داد تا چون‌ فرزند او به‌دنیا آمد کودک‌ را به‌ افراسیاب‌ بدهد. آن‌گاه‌ فرنگیس‌ را به‌ خُتَن‌ برد و به‌ همسر خود گُلشَهر سپرد. در این‌جا، فرنگیس‌ کیخسرو را بزاد. کِیخسرو بالید. افراسیاب‌ فرمود تا فرنگیس‌ و کیخسرو به‌ سیاوشگَرد بروند. در این‌ هنگام،‌ گیو که‌ به‌دنبال‌ کِیخسرو به‌ توران‌ آمده‌ بود مادر و پسر را یافت‌ و آن‌ها را به‌ رفتن‌ به‌ ایران‌ تشویق‌ کرد. ایرانیان‌ به‌ دستور گودرز شهر را آذین‌ بستند و هشتاد فرسنگ‌ به‌ پیشواز کیخسرو شتافتند. کیکاوس او را گرامی‌ داشت‌ و چون‌ برسر جانشینی‌ کیکاوس‌ میان‌ دلاوران‌ ایران‌ اختلاف‌ افتاد، قرار شد که‌ گشایندۀ‌ دژ بَهمَن‌ در کنار دریاچۀ‌ چیچَست‌ را به‌ پادشاهی‌ بردارند. چون‌ فرّ کیانی‌ با کِیخسرو بود، موفق شد. او، پس‌ از ویران‌شدن‌ دژ بهمن، آتشکدۀ آذرگُشنَسپ‌ را در کنار چیچَست‌ بنا کرد. پس‌ از یک‌ سال‌ که‌ به‌ ایران برگشت‌، کِیکاوس‌ او را بر جای‌ خود نشاند. کیخسرو سوگند یاد کرد که‌ انتقام‌ سیاوش‌ را از افراسیاب‌ بگیرد. سرانجام‌، پس‌ از سال‌ها نبرد، افراسیاب‌ و گَرسیوَز را نزدیک‌ دریاچۀ‌ چیچست‌ به‌ چنگ‌ آورد و کشت‌. سپس‌ جَهَن، پسر افراسیاب‌، را که‌ در بند بود رهانید و فرمانروایی‌ توران‌ را به‌ او داد. کِیخسرو، پس‌ از ۶۰ سال‌ سلطنت،‌ بر سر راه‌ خان‌ آذر، یا آذرگشنسب‌، بود که‌ از درونش‌ چنین‌ دریافت‌ که‌ کارش‌ در این‌ جهان‌ به‌سر آمده‌ است‌ و باید که‌ به‌ جهان‌ ایزدان‌ بپیوندد. پس‌ بی‌درنگ‌، درهم‌ و دینار بسیاری‌ به‌ موبدان‌ و تهیدستان‌ بخشید و به‌ سراسر کشور پیام‌ داد، که‌ دست‌ از تخت‌ شاهی‌ می‌شوید. او لُهراسپ‌ را بر جای‌ خود نشاند و فرمانروایی سیستان‌ را به رستم داد و به‌ هر کدام‌ از دیگر یلان‌ ایران‌ سرزمینی‌ درخور بخشید. کِیخسرو در حال‌ نیایش‌ بود که‌ به خواب رفت. در خواب‌، که‌ یک‌ هفته‌ به‌ درازا کشید، ایزد سُروش‌ بر او آمد که‌ آن‌چه‌ می‌جسته‌، یافته‌ و زمان‌ رفتنش‌ فرارسیده‌ است‌. هنگامی‌ که‌ کِیخسرو چشم‌ گشود، رؤیای‌ خویش‌ را بازگفت‌ و افزود از لشکر و تاج‌ و تخت‌ سیر شده‌ است‌. اما توس‌ و گیو و بیژن‌ و فریبرز در کنار او ماندند. چون‌ سرانجام‌ به‌ راه‌ شدند، پس‌ از چندی‌ در راه‌ به‌ چشمه‌ای‌ برخوردند. کِیخسرو با دیدن‌ چشمۀ‌ آب‌، به‌ ندایی‌ درونی‌ فرمان‌ به‌ ماندن‌ داد و افزود، که‌ جز آن‌ شب‌، دیگر کسی‌ او را نخواهد دید، زیرا او، با سرزدن‌ خورشید، با سروش‌ آشنا خواهد شد. پاسی‌ از شب‌ گذشته، کِیخسرو سر و تن‌ در آب‌ چشمه‌ بشست‌ و در نهان‌ اَوِستا خواند. سپس‌ تا جاودان‌ با ناموران‌ همراه‌ بدرود گفت‌ و چون‌ خورشید بردمید، همراهان‌ او را بازنیافتند.