مارکسیسم
مارْکسیسم (Marxism)
آموزۀ انقلابی مارکس و انگلس که دیدگاههای آنها را در حوزۀ فلسفی، اقتصادی و سیاسی دربرمیگیرد. این آموزه در پیوند با مبارزات انقلابی کارگران اروپایی در دهۀ ۱۸۴۰ پدید آمد. بانیانش آن را نمایندۀ منافع طبقۀ کارگر در سطح بینالمللی و هدفش را نه تعبیر و تفسیر جهان بلکه تغییر انقلابی آن میدانستند. به عقیدۀ لنین، آبشخورهای نظری مارکسیسم عبارتاند از سوسیالیسم تخیلی[۱] اوایل قرن ۱۹ که نمایندگان برجستۀ آن سن سیمون[۲] و فوریه[۳] در فرانسه و رابرت اوئن[۴] در انگلستان بودند، اقتصاد سیاسی انگلیسی که در آثار آدام اسمیت و دیوید ریکاردو[۵] بسط یافته بود، و فلسفۀ کلاسیک آلمانی که در آثار هگل به اوج خود رسیده بود. مارکسیسم با تلفیق عناصری از این سرچشمهها در سه محور گسترش یافت: اقتصاد سیاسی، ماتریالیسم دیالکتیکی[۶] و ماتریالیسم تاریخی[۷]. در حوزۀ اقتصاد سیاسی، مارکسیسم زیربنای اقتصادی را شالودۀ سایر مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میداند و اساس نظامهای طبقاتی تاریخ را بهرهکشی و استثمار طبقات فرودست جامعه تلقی میکند. استثمار در دورۀ سرمایهداری در قالب اخذ «ارزش اضافی[۸]» از کارگر عملی میشود. مارکسیسم الغای کامل این شکل از بهرهکشی را در گرو تحقق انقلاب سوسیالیستی بهعنوان رسالت تاریخی طبقۀ کارگر میداند. مادهگرایی دیالکتیکی مارکس که تلفیقی انتقادی از مادهگرایی فویر باخ[۹] و دیالکتیک هگل بود، جهان را یکسره مادی میبیند و دیالکتیک را قوانین عام حرکت و گسترش ماده در حوزههای اندیشه، طبیعت و تاریخ بهشمار میآورد. مادهگرایی تاریخی نیز به نقش عوامل اقتصادی در تحول تاریخی اصالت میدهد و تغییر در شیوههای تولید ثروتهای مادی و ضروریات زندگی را عامل تعیینکنندۀ تحول روبناهای ایدئولوژیکی (سیاست، حقوق، فرهنگ، دین، فلسفه) میشمرد. لنین اندیشههای مارکس و انگلس را در تحلیل از امپریالیسم در آغاز قرن ۲۰، بهمثابۀ مرحلۀ تکاملیافتۀ سرمایهداری و برای تبیین نظریه و عمل انقلاب در یک کشور عقبمانده بهعنوان حلقۀ ضعیف امپریالیسم (در مقابل نظر مارکس مبنی بر ضرورت انقلاب در چند کشور صنعتی و پیشرفتۀ سرمایهداری نظیر انگلستان و فرانسه) و نقش حزب کمونیست و ساختمان سوسیالیسم، گسترش داد. نیز← لنینیسم