وینفرد گئورگ سبالد
Winfried Georg Sebald
(1944 –2001)
نویسندهی آلمانی. از شاخصترین رماننویسان آلمانیزبان بود و بارها به عنوان یکی از بختهای اصلی نوبل ادبیات، در رسانهها مطرح شد.
در ورتاخ[۱]، شهر کوچکی در ایالت باواریا[۲] به دنیا آمد. پدرش به ارتش رایش پیوست و در دوران جنگ جهانی دوم، به اسارت گرفته شد. به همراه همکلاسیهایش در مدرسه، تصاویری از هولوکاست دید که تا مدتها بعد بر او اثر گذاشت. در دانشگاه فرایبورگ[۳] آلمان و دانشگاه فریبورگ[۴] سوئیس، ادبیات آلمانی و ادبیات انگلیسی خواند. به مدت سه سال در دانشگاه منچستر[۵] تدریس کرد، سپس برای یک سال به سوئیس بازگشت و در نهایت، در دانشگاه ایست آنجلیا[۶] در نوریچ[۷] انگلستان دکترای ادبیات گرفت. در سال 1987، به عنوان مدیر گروه ادبیات اروپایی[۸] همین دانشگاه منصوب شد و دو سال بعد، به سمت ریاست مرکز ترجمهی ادبی بریتانیا[۹] رسید. در سال 2001 در یک سانحهی رانندگی در حوالی نوریچ درگذشت. بعدها مشخص شد که قبل از سانحه، او دچار آنوریسم (برآمدگی عروق) شده و به همین خاطر کنترل ماشین را از دست داده است. در این مسیر، دختر سبالد نیز او را همراهی میکرد، اما از تصادف نجات یافت.
در رمانهای سبالد، دو مضمون خاطره و فراموشی بسیار برجسته هستند. همچنین، مسئلهی هولوکاست و شرایط کلی آلمان پس از جنگ جهانی دوم در داستانهای او حضور پررنگی دارند. نثر او در زبان آلمانی پیچیده و نزدیک به آثار قدماست و از جملهی معروفترین نمونههای آن، جملهای در رمان آوسترلیتز[۱۰] است که حدوداً 9 صفحه به طول میانجامد. این رمان دربارهی تاریخنگاری به نام ژاک آوسترلیتز[۱۱] است که در حوالی میانسالگی، به دوران کودکیاش رجوع میکند و آنچه را بر خود و خانوادهاش گذشته دوباره میکاود. ژاک، به عنوان کودکی پناهنده، از آلمان نازی به انگلستان فرستاده میشود و در آنجا مردی اهل ولز به همراه همسر مریضش سرپرستی او را بر عهده میگیرند. حالا که سالها از این اتفاق گذشته و او به ثباتی در کار و زندگی شخصی رسیده است، اتفاقاتی او را وادار به یادآوری گذشته میکنند.
علاوه بر رمانهای شاخصی چون حلقههای زحل[۱۲]، سرگیجه[۱۳] و مهاجرها[۱۴]، از سبالد سه مجموعه شعر نیز منتشر شده است. تا کنون اثری از این نویسندهی شاخص به فارسی ترجمه نشده است.