فلسفه تاریخ
فلسفۀ تاریخ (philosophy of history)
تأمل دربارۀ ماهیت تاریخ و قوانین آن از منظر تفکر تاریخی. این اصطلاح در قرن 18م، درپی آرای ولتر[۱]، هِردِر[۲]، کندورسِه[۳] و مونتسکیو[۴] برای تمایزنهادن میان تاریخ بهعنوان جُنگی از حوادث پراکنده یا نقل داستانهایی دربارۀ گذشته و تفکر انتقادی دربارۀ تاریخ، باب شد. اندیشمندان روشنگری برای رهاکردن تفکر تاریخی از سیطرۀ باورهای دینی، که ریشۀ آن به اوگوستین قدیس بازمیگشت، ایدۀ علیت را در تاریخ وارد کردند و بر اهمیت تأثیر عوامل جغرافیایی و اجتماعی بر انسان تأکید ورزیدند. هردر و کانت کوشیدند مراحل مختلف تکامل بشر را در قالب پیشرفت عقلانیت یا روح آشکار کنند. فیشته و شلینگ با قول به ایدئالیسم مطلق تکامل تاریخی صور معقول را موجه ساختند. هگل با جمعبندی اندیشههای پیشینیان خویش، تاریخ را روند یگانه، ذاتی و قانونمند حرکت خود ـ تکاملبخش روح دانست و برای آن طرح و هدفی قایل شد. این هدف، تکامل اخلاقی انسان، یعنی آزادی او، در درون کشوری با انتظام عقلانی بود. مارکس و انگلس با نقد فلسفۀ تاریخِ هگلی و با تکیه بر عوامل مادی در پیشرفت تاریخی، اندیشۀ تاریخی را به مسیر دیگری راندند و علایق انتقادی را برانگیختند. در اواخر قرن 19م و اوایل قرن 20م، توجه متفکرانی نظیر ویندلبانت[۵]، ویلهلم دیلتای[۶] و کالینگوود[۷] به مسئلۀ فهم تاریخی و بهخصوص مقایسۀ میان روشهای علوم طبیعی و علوم انسانی، بهویژه تاریخ، معطوف شد. آنها در عین حال که بر عینیبودن علوم انسانی تأکید میکردند و برای آنها شأن علم قائل بودند، شیوۀ پژوهش آنها را متفاوت از علوم طبیعی میدانستند. چون موضوع تاریخ، بررسی اندیشهها و اعمال گذشتۀ انسانها است، مورخ باید برای فهم آنها بکوشد با نزدیکشدن هرچه بیشتر به شخصیتهای گذشته و رفتن در قالب آنها بهشیوههای مختلف (نظریه شبیهسازی)، اندیشه و نیات گذشتگان را از نو زنده کند. در اینجا است که شیوههای تأویل و تفسیر، بهجای تبیینهای تاریخی متکی بر قوانین کلی تاریخ، عرضه میشوند.