راه های هوایی (کتاب): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۰ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
[[پرونده:2042164605.jpg|جایگزین=جلد یکی از چاپهای زبان اصلی کتاب|بندانگشتی|جلد یکی از چاپهای زبان اصلی کتاب]] | |||
[[پرونده:2042164605- 2.jpg|جایگزین=بوریس پاسترناک|بندانگشتی|293x293پیکسل|بوریس پاسترناک]] | |||
راههای هوایی | |||
(به روسی: ''Vozdustye Puti'') عنوان مجموعهداستانی از [[بوریس پاسترناک (۱۸۹۰ـ۱۹۶۰)|بوریس پاسترناک]]. کتاب را که مشتمل بر 5 داستان به اسامی زیر است، خود پاسترناک تهیه کرده و در سال 1933م منتشر شده است: | |||
''کودکی لیوور''<ref>''Detstvo Ljuvers''</ref> (۱۹۲۵)، ''رقمزد آپلس''<ref>''Apellesova Čerta''</ref> (۱۹۲۵)، ''نامههای تولا''<ref>Pis'ma iz Tuly</ref> (۱۹۲۵)، ''یک رمان''<ref>Povest</ref> (۱۹۳۳) و ''راههای هوایی'' که مجموعه به همین نام نامیده شده است. | |||
از مجموع فعالیت پاسترناک در زمینۀ ادبیات داستانی، تاکنون تنها [[دکتر ژیواگو]] به فارسی برگردانده شده است. | |||
< | |||
'''توصیف و بررسی داستانها''' | |||
مجموعه با ''راههای هوایی'' آغاز میشود و آن سرگذشت ساده و مرارتباری است که ارزشش، بهویژه از جهت شیوۀ حکایت است. شیوهای زیرکانه، شاعرانه و در عین حال موجز. دل زنی دوبار، در ۱۹۰۵ و ۱۹۲۰م، برای پسرش به لرزه درمیآید. بار اول، پسر که هنوز خردسال است، از چشم پرستارش دور و ناپدید میشود. پدر و مادر به یاری دوستی، که افسر کشتی است و همان شب از سفر به دور دنیا بازگشته است، پس از آنکه همۀ شب بیهوده در پی او میگردند، سرانجام پیدایَش میکنند. بار دوم، قضیه به غایت وخیمتر است: زن، که شوهرش مرده، دوستی را که سابقاً معشوقش بود و اکنون در کمیتۀ اجراييۀ شهرستان مقام مهمی دارد، به یاری میخواند و به او میگوید: «این پسر خود توست.» وی پیشتر نیز، در ۱۹۰۵، این را به او گفته و سپس حرف خود را پس گرفته بود. لیکن برای نجات پسر زیادہ دیر شده است. | |||
داستان دوم به نام «کودکی لیوور» حول دختربچهای میگردد، در آستانۀ نوجوانی. نویسنده در پی آن است که تحول حساسیت او را نشان دهد. بیگمان، این اثر یکی از بهترین نوشتهها در این مایه است. مضمونی شگفت، لیکن بسیار ظریف و حساس و بدون تردید یکی از بهترین متنهایی که پاسترناک به دست داده است. داستان مرتعش و باعفاف است و بیشتر تلقین میکند تا حکایت. تاروپود آن رویدادهایی است ناچیز و غالباً اندکی محو. در حالیکه در فرانسه خشکی و دقت و صراحت را بسیار خوش دارند، چنین مینماید که ابهام و محو بودن در نظر بسیاری از نویسندگان روس، مهم و اساسی است. شاهد آن بهویژه همین کتاب است که در آن جزئیات بهوضوح و روشنی بارز و برجستهاند؛ در صورتی که مجموعاً همچنان مهآلود است. برحسب موضوعهایی که از آنها گفتوگو میشود و چهرههای داستانی که به روی صحنه آورده میشوند، همچنین برحسب اینکه به خواننده این احساس دست دهد که کورمال کورمال در جهانی با ابهام جادویی رهسپار است یا در دالان هزارخم کوری راه گم کرده است، این کیفیت افسونگر و سحار یا خشمانگیز میشود. در اینجا موفقیت تمام است؛ زیرا، به دیدۀ دخترکی که نه با ساختارهای عالم سالمندان آشناست و نه با قوانین آن، این عالم، هرچند به طرز وحشتناکی مهم باشد، همچنان همواره اسرارآمیز مینماید. با خواندن این داستان روایی شیرین و ترش و زیاده مملو از رویدادهای عادی و نیمهخوشبختیِ قرین آرامشی که گاه ابر حزن و غم بیامان را میشکافد، این معنی به کیفیتی بسیار حاد احساس میشود. میان این داستان که پاسترناک، در آن، جهان آشنای خویش را مجسم میسازد و «''رقمزدِ آپلس''»، این خیالنگارۀ ایتالیاییمآب و به سبک فاخر و پرتکلف که دارای نشاط و حرارت اثر روزگار جوانی است، ولی هزل و مطایبۀ آن اندکی دلآزار است، شکاف عمیقی وجود دارد. از این اثر معمایی سرگرمکننده، در میان داستانی که آغشته به وقار و سنگینی غالباً دردآور نیز هست، رایحهای دور از انتظار شنیده میشود. آخرین داستان کوتاه مجموعه به نام «''یک رمان''» نیز آشفتهساز است، لیکن این خاصیت بهویژه از جهت پیچیدگی آن است. در اینجا نیز ناحیۀ [[اورال، استان|اورال]]، ناحیهای را که پیش از این شاهد بالیدن ژنیا<ref>Zenia</ref> لیـوور در داستان ''کودکی لیوور'' در آن بودیم، بازمییابیم. صـدای تبر هیزمشکنان نمیگذارد آدمی به طنین مبهم أرگ کارخانه گوش فرا دهد. در آغاز بهار سال ۱۹۱۶، ایالات سرحدی آسیا پناهگاههایی هستند که در آنها جنگ دورافتاده، و زیر و رو شدنهایی که نشانههای آنها احساس میشود دورافتادهتر جلوه میکنند. شاید به همین دلیل باشد که سریوژا<ref>Serioja</ref>ی جوانسال زندگی خود را در مسکو طی تابستان پیش از آغاز جنگ به یاد میآورد- زندگیِ هم آرام و هم پرجنبوجوش: آرام، چون بخت یار او شده و شغل آموزگاری، شغل راحت و نسبتاً با حقوق خوب، پیدا کرده است؛ پرجنبوجوش، چـون انـواع افکار گوناگون در مغز او در غوغا و کشمکشند و انواع و اقسام زنها او را شیفته و گرفتار خود میسازند. از خاطره به رؤیا میغلتد، بی آنکه بتوان میان واقعیت و خیال مرز روشنی کشید. با ابداع چهرهای داستانی، که نامش را Y3 میگذارد و به حساب او بارکش برخی از افکار مزاحم وی میشود، در حوزۀ آفرینش ادبی نیز صاعقهآسا نفوذ میکند. لحن ملتهب و غنای معجزآسای این داستان روایی، که همزمان در چند زمینه سیر میکند، پاسترناک را به [[داستایفسکی]] نزدیک میسازد؛ لیکن پاسترناک از داستایفسکی شاعرتر است، با همۀ عیب و هنری که این خصلت شاعرانه در بر دارد. از سویی، بر مضمونهای خود اشراف کمتری دارد و آنها را کمتر میپروراند؛ از سوی دیگر فضا و بوی کوچهها و رنگ آسمان را بهتر منعکس میسازد. پاسترناک، که بیش از آنچه به بیان درآورد با تضادها و شهوات انسانها پیوستگی به هم میزند، با استادی و هنری تقلیدناپذیر، از گذر تند روزها، بیکرانی لرزهآور جنگلها و دشتها، خلاء دوارانگیز سحرگاهان و گرمی ملایم خانهها سخن میگوید. | |||
---- | ---- | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۳۹
راههای هوایی
(به روسی: Vozdustye Puti) عنوان مجموعهداستانی از بوریس پاسترناک. کتاب را که مشتمل بر 5 داستان به اسامی زیر است، خود پاسترناک تهیه کرده و در سال 1933م منتشر شده است:
کودکی لیوور[۱] (۱۹۲۵)، رقمزد آپلس[۲] (۱۹۲۵)، نامههای تولا[۳] (۱۹۲۵)، یک رمان[۴] (۱۹۳۳) و راههای هوایی که مجموعه به همین نام نامیده شده است.
از مجموع فعالیت پاسترناک در زمینۀ ادبیات داستانی، تاکنون تنها دکتر ژیواگو به فارسی برگردانده شده است.
توصیف و بررسی داستانها
مجموعه با راههای هوایی آغاز میشود و آن سرگذشت ساده و مرارتباری است که ارزشش، بهویژه از جهت شیوۀ حکایت است. شیوهای زیرکانه، شاعرانه و در عین حال موجز. دل زنی دوبار، در ۱۹۰۵ و ۱۹۲۰م، برای پسرش به لرزه درمیآید. بار اول، پسر که هنوز خردسال است، از چشم پرستارش دور و ناپدید میشود. پدر و مادر به یاری دوستی، که افسر کشتی است و همان شب از سفر به دور دنیا بازگشته است، پس از آنکه همۀ شب بیهوده در پی او میگردند، سرانجام پیدایَش میکنند. بار دوم، قضیه به غایت وخیمتر است: زن، که شوهرش مرده، دوستی را که سابقاً معشوقش بود و اکنون در کمیتۀ اجراييۀ شهرستان مقام مهمی دارد، به یاری میخواند و به او میگوید: «این پسر خود توست.» وی پیشتر نیز، در ۱۹۰۵، این را به او گفته و سپس حرف خود را پس گرفته بود. لیکن برای نجات پسر زیادہ دیر شده است.
داستان دوم به نام «کودکی لیوور» حول دختربچهای میگردد، در آستانۀ نوجوانی. نویسنده در پی آن است که تحول حساسیت او را نشان دهد. بیگمان، این اثر یکی از بهترین نوشتهها در این مایه است. مضمونی شگفت، لیکن بسیار ظریف و حساس و بدون تردید یکی از بهترین متنهایی که پاسترناک به دست داده است. داستان مرتعش و باعفاف است و بیشتر تلقین میکند تا حکایت. تاروپود آن رویدادهایی است ناچیز و غالباً اندکی محو. در حالیکه در فرانسه خشکی و دقت و صراحت را بسیار خوش دارند، چنین مینماید که ابهام و محو بودن در نظر بسیاری از نویسندگان روس، مهم و اساسی است. شاهد آن بهویژه همین کتاب است که در آن جزئیات بهوضوح و روشنی بارز و برجستهاند؛ در صورتی که مجموعاً همچنان مهآلود است. برحسب موضوعهایی که از آنها گفتوگو میشود و چهرههای داستانی که به روی صحنه آورده میشوند، همچنین برحسب اینکه به خواننده این احساس دست دهد که کورمال کورمال در جهانی با ابهام جادویی رهسپار است یا در دالان هزارخم کوری راه گم کرده است، این کیفیت افسونگر و سحار یا خشمانگیز میشود. در اینجا موفقیت تمام است؛ زیرا، به دیدۀ دخترکی که نه با ساختارهای عالم سالمندان آشناست و نه با قوانین آن، این عالم، هرچند به طرز وحشتناکی مهم باشد، همچنان همواره اسرارآمیز مینماید. با خواندن این داستان روایی شیرین و ترش و زیاده مملو از رویدادهای عادی و نیمهخوشبختیِ قرین آرامشی که گاه ابر حزن و غم بیامان را میشکافد، این معنی به کیفیتی بسیار حاد احساس میشود. میان این داستان که پاسترناک، در آن، جهان آشنای خویش را مجسم میسازد و «رقمزدِ آپلس»، این خیالنگارۀ ایتالیاییمآب و به سبک فاخر و پرتکلف که دارای نشاط و حرارت اثر روزگار جوانی است، ولی هزل و مطایبۀ آن اندکی دلآزار است، شکاف عمیقی وجود دارد. از این اثر معمایی سرگرمکننده، در میان داستانی که آغشته به وقار و سنگینی غالباً دردآور نیز هست، رایحهای دور از انتظار شنیده میشود. آخرین داستان کوتاه مجموعه به نام «یک رمان» نیز آشفتهساز است، لیکن این خاصیت بهویژه از جهت پیچیدگی آن است. در اینجا نیز ناحیۀ اورال، ناحیهای را که پیش از این شاهد بالیدن ژنیا[۵] لیـوور در داستان کودکی لیوور در آن بودیم، بازمییابیم. صـدای تبر هیزمشکنان نمیگذارد آدمی به طنین مبهم أرگ کارخانه گوش فرا دهد. در آغاز بهار سال ۱۹۱۶، ایالات سرحدی آسیا پناهگاههایی هستند که در آنها جنگ دورافتاده، و زیر و رو شدنهایی که نشانههای آنها احساس میشود دورافتادهتر جلوه میکنند. شاید به همین دلیل باشد که سریوژا[۶]ی جوانسال زندگی خود را در مسکو طی تابستان پیش از آغاز جنگ به یاد میآورد- زندگیِ هم آرام و هم پرجنبوجوش: آرام، چون بخت یار او شده و شغل آموزگاری، شغل راحت و نسبتاً با حقوق خوب، پیدا کرده است؛ پرجنبوجوش، چـون انـواع افکار گوناگون در مغز او در غوغا و کشمکشند و انواع و اقسام زنها او را شیفته و گرفتار خود میسازند. از خاطره به رؤیا میغلتد، بی آنکه بتوان میان واقعیت و خیال مرز روشنی کشید. با ابداع چهرهای داستانی، که نامش را Y3 میگذارد و به حساب او بارکش برخی از افکار مزاحم وی میشود، در حوزۀ آفرینش ادبی نیز صاعقهآسا نفوذ میکند. لحن ملتهب و غنای معجزآسای این داستان روایی، که همزمان در چند زمینه سیر میکند، پاسترناک را به داستایفسکی نزدیک میسازد؛ لیکن پاسترناک از داستایفسکی شاعرتر است، با همۀ عیب و هنری که این خصلت شاعرانه در بر دارد. از سویی، بر مضمونهای خود اشراف کمتری دارد و آنها را کمتر میپروراند؛ از سوی دیگر فضا و بوی کوچهها و رنگ آسمان را بهتر منعکس میسازد. پاسترناک، که بیش از آنچه به بیان درآورد با تضادها و شهوات انسانها پیوستگی به هم میزند، با استادی و هنری تقلیدناپذیر، از گذر تند روزها، بیکرانی لرزهآور جنگلها و دشتها، خلاء دوارانگیز سحرگاهان و گرمی ملایم خانهها سخن میگوید.