سرود جهان (کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:
سرود جهان (''The Song of the World'')
سرود جهان (''The Song of the World'')


(یا: ''آواز جهان''؛ به فرانسوی: ''Le Chant du monde'')  رمانی از [[ژان ژیونو]]، نویسندۀ فرانسوی. نخستین بار در سال ۱۹۳۴م در یکی از مجلات پاریس و در همان سال به صورت کتاب انتشار یافت. سرود جهان حاوی اشاراتی به [[ایلیاد]] [[هومر]] است و مضامین و دیدگاه آن در مورد طبیعت کاملاً متأثر از مجموعه شعر ''برگ‌های علف''<ref>''Leaves of Grass''</ref> [[ویتمن، والتر (۱۸۱۹ـ۱۸۹۲)|والت ویتمن]] است. مارسل کامو<ref>Marcel Camus</ref>، کارگردان ایتالیایی برندۀ [[فهرست برندگان نخل طلا|نخل طلا]] و اسکار 1959م، در سال 1965 فیلمی با اقتباس از رمان با همین عنوان ساخته است.  
(یا: ''آواز جهان''؛ به فرانسوی: ''Le Chant du monde'')  رمانی از [[ژان ژیونو]]، نویسندۀ فرانسوی. نخستین بار در سال ۱۹۳۴م در یکی از مجلات پاریس و در همان سال به صورت کتاب انتشار یافت. ''سرود جهان'' از بن‌مایۀ [[ایلیاد]] [[هومر]] تأثیر پذیرفته و مضامین و دیدگاه آن در مورد طبیعت نیز کاملاً متأثر از مجموعه شعر ''برگ‌های علف''<ref>''Leaves of Grass''</ref> [[ویتمن، والتر (۱۸۱۹ـ۱۸۹۲)|والت ویتمن]] است. مارسل کامو<ref>Marcel Camus</ref>، کارگردان ایتالیایی برندۀ [[فهرست برندگان نخل طلا|نخل طلا]] و اسکار 1959م، در سال 1965 فیلمی با اقتباس از رمان با همین عنوان ساخته است.  


''سرود جهان'' نخستین بار در سال 1937 به انگلیسی برگردانده شده و نشر افراز نیز در ایران به سال 1396ش برگردان فارسی آن را (به قلم شهاب وحدتی) در 286 صفحۀ رقعی منتشر کرده است.   
''سرود جهان'' نخستین بار در سال 1937 به انگلیسی برگردانده شده و نشر افراز نیز در ایران به سال 1396ش برگردان فارسی آن را (به قلم شهاب وحدتی) در 286 صفحۀ رقعی منتشر کرده است.   
خط ۱۰: خط ۱۰:
'''خلاصۀ داستان'''  
'''خلاصۀ داستان'''  


ملاحی در جوانی عاشق زنی می‌شود و از دریانوردی دست می‌شوید، ساکن جنگل می‌شود و هیزم‌شکنی می‌کند. بعدها صاحب دو فرزند می‌شود: دو پسر دوقلو. مرد سالخورده می‌شود و یکی از پسرها می‌میرد. پسر دیگر برای جمع کردن هیزم به جنگل‌های اطراف (به ولایت ربیار<ref>Rebeillard</ref>)، فرستاده می‌شود. تابستان می‌گذرد ولی پسر هنوز برنگشته است. مرد طبعاً نگران این است که مبادا پسرش هنگام بازگشت در رودخانه غرق شده باشد. پس، به کمک آنتونیوی صیاد، به جست‌وجوی پسرش می‌پردازد؛ هر دو دوست کناره رودخانه را طی می‌کنند و به ولایت ربیار می‌رسند. حتماً پسر تنۀ درختان را نشانه گذاشته است و آنها بایستی لااقل یکی از درختان نشان‌دار فرورفته در ماسه‌های نرم خلیج را پیدا کنند، ولی هیچ نشانه‌ای نمی‌یابند. ناگهان از دل شب و از جنگلی که از سفیدی يخ‌ها و سیاهی سایه‌ها پوشیده است، نالۀ غریبی شنیده می‌شود: نالۀ زنی در حال زایمان. هر دو به کمک زن می‌شتابند، او را به نزدیک‌ترین خانه که خانۀ زنی موسوم به «ننه جاده» است می‌برند. چند گاوبان در آن حوالی می‌پلکند و کنجکاوند که بدانند این دو از کجا آمده‌اند و قصدشان چیست. این گاوبانان جیره‌خوار ملّاک ثروتمندی هستند به اسم مودرو<ref>Maudru</ref> که ظاهراً خود را همه‌کارۀ این خطه می‌داند و تقریباً همه‌کاره هم هست. بعد از دشنام و تهدید و حتی آغاز منازعه، گاوبانان از آن‌جا دور می‌شوند و دو همسفر راه ویلویی<ref>Villevieille</ref> را در پیش می‌گیرند؛ جاده‌ شلوغ و مملو از زایران بیماری است که برای طلب رحمت و شفا از یک شفاگر، لنگ‌لنگان به سمت آن روستا در سفرند. دو مرد هم به قصد دیدن همان شفاگر می‌روند، زیرا شفاگر کسی نیست جز برادرزن ملاح سابق. هر دو مرد، برای سبک کردن غم و غصه‌شان، بی‌آن‌که به جمعیت نزدیک شوند تقریباً بدون توقف به راهشان ادامه می‌دهند. ملاح سابق در فکر پسرش است، بعید می‌داند که او مرده باشد. تمام اهالی ربیار جوانی به اسم «موسرخه» را می‌شناسند، منتها با کلماتی مبهم از او یاد می‌کنند. جیره‌خواران مودرو هم دنبال همین آدمند و دستور دارند که او را دستگیر کنند. پدر پیر غصه‌دار است و نمی‌داند که پسرش دست به چه کاری زده که نفرت آن شخص مقتدر را برانگیخته است؟ آنتونیو نیز همه هوش و حواسش متوجه زنی است که خانۀ ننه جاده گذاشته‌اند؛ همان زن کوری که چشمان زیبایش نعنایی‌رنگ بود. آنتونیو قول داده بود که برمی‌گردد، ولی چه وقت؟ نمی‌دانست؛ و آیا زن منتظرش می‌ماند؟ هردو مرد، خسته و گرسنه، به ویلویی می‌رسند و بعد از این‌که دمی در قهوه‌خانه می‌آسایند، به در خانۀ شفاگر می‌روند. اتفاقاً پسر با زنی که قبلاً ربوده است در همین خانه است، و این زن کسی نیست جز دختر مودرو. دختر، نامزد برادرزادۀ مرد مقتدر بوده است. چند روز پیش پسر ملاح سابق با چاقو به برادرزادۀ مودرو حمله برده و او را معیوب کرده است.   
ملاحی در جوانی عاشق زنی می‌شود و از دریانوردی دست می‌شوید، ساکن جنگل می‌شود و هیزم‌شکنی می‌کند. بعدها صاحب دو فرزند می‌شود: دو پسر دوقلو. مرد سالخورده می‌شود و یکی از پسرها می‌میرد. پسر دیگر برای جمع کردن هیزم به جنگل‌های اطراف (به ولایت ربیار<ref>Rebeillard</ref>)، فرستاده می‌شود. تابستان می‌گذرد ولی پسر هنوز برنگشته است. مرد طبعاً نگران این است که مبادا پسرش هنگام بازگشت در رودخانه غرق شده باشد. پس، به کمک آنتونیوی صیاد، به جست‌وجوی پسرش می‌پردازد؛ هر دو دوست کناره رودخانه را طی می‌کنند و به ولایت ربیار می‌رسند. حتماً پسر تنۀ درختان را نشانه گذاشته است و آنها بایستی لااقل یکی از درختان نشان‌دار فرورفته در ماسه‌های نرم خلیج را پیدا کنند، ولی هیچ نشانه‌ای نمی‌یابند. ناگهان از دل شب و از جنگلی که از سفیدی يخ‌ها و سیاهی سایه‌ها پوشیده است، نالۀ غریبی شنیده می‌شود: نالۀ زنی در حال زایمان. هر دو به کمک زن می‌شتابند، او را به نزدیک‌ترین خانه که خانۀ زنی موسوم به «ننه جاده» است می‌برند. چند گاوبان در آن حوالی می‌پلکند و کنجکاوند که بدانند این دو از کجا آمده‌اند و قصدشان چیست. این گاوبانان جیره‌خوار ملّاک ثروتمندی هستند به اسم مودرو<ref>Maudru</ref> که ظاهراً خود را همه‌کارۀ این خطه می‌داند و تقریباً همه‌کاره هم هست. بعد از دشنام و تهدید و حتی آغاز منازعه، گاوبانان از آن‌جا دور می‌شوند و دو همسفر راه ویلویی<ref>Villevieille</ref> را در پیش می‌گیرند؛ جاده‌ شلوغ و مملو از زایران بیماری است که برای طلب رحمت و شفا از یک شفاگر، لنگ‌لنگان به سمت آن روستا در سفرند. دو مرد هم به قصد دیدن همان شفاگر می‌روند، زیرا شفاگر کسی نیست جز برادرزن ملاح سابق. هر دو مرد، برای سبک کردن غم و غصه‌شان، بی‌آن‌که به جمعیت نزدیک شوند تقریباً بدون توقف به راهشان ادامه می‌دهند. ملاح سابق در فکر پسرش است، بعید می‌داند که او مرده باشد. تمام اهالی ربیار جوانی به اسم «موسرخه» را می‌شناسند، منتها با کلماتی مبهم از او یاد می‌کنند. جیره‌خواران مودرو هم دنبال همین آدمند و دستور دارند که او را دستگیر کنند. پدر پیر غصه‌دار است و نمی‌داند که پسرش دست به چه کاری زده که نفرت آن شخص مقتدر را برانگیخته است؟ آنتونیو نیز همه هوش و حواسش متوجه زنی است که خانۀ ننه جاده گذاشته‌اند؛ همان زن کوری که چشمان زیبایش نعنایی‌رنگ بود. آنتونیو قول داده بود که برمی‌گردد، ولی چه وقت؟ نمی‌دانست؛ و آیا زن منتظرش می‌ماند؟ هردو مرد، خسته و گرسنه، به ویلویی می‌رسند و بعد از این‌که دمی در قهوه‌خانه می‌آسایند، به در خانۀ شفاگر می‌روند. اتفاقاً پسر با زنی که قبلاً ربوده است در همین خانه است، و این زن کسی نیست جز دختر مودرو. دختر، نامزد برادرزادۀ مرد مقتدر بوده است. چند روز پیش پسر ملاح سابق با چاقو به برادرزادۀ مودرو حمله برده و او را معیوب کرده است.  
 
 
 
'''بررسی مختصر'''  


''سرود جهان'' دارای سبک و سیاق رمان‌های پرحادثه است. روال جهشی داستان تا پایان کتاب ادامه می‌یابد. درواقع رمان را می‌توان مشخصاً نوعی سرود زندگی دانست، مرتعش از تغزلی شگفت، ضمن این‌که داستان در کل حالت زنده‌ای دارد، آن‌گاه که می‌خواهد گذار فصول طبیعی ـ از پاییز به بهار ـ را بیان کند آهنگ غنی‌تری پیدا می‌کند. باد، باران، برف، یخبندان و آب شدن یخ‌ها و خلاصه همۀ فعل و انفعالات طبیعی به نحو دقیقی ترسیم شده‌اند؛ منتها این نقاشی طبیعت را همچون آذین‌های چشمگیر و دلفریب ناپایداری ترسیم نکرده است که مثلاً باعث خوش آمدن یا خوش نیامدن آنهایی شود که بدون هیچ توجهی در پندار یا خیال و گفتار نیم‌نگاهی به طبیعت می‌افکنند؛ بلکه این نقاشی به شیوه‌ای است که به کل جهان، به آسمان، به رودخانه، به کوه‌ها و دشت‌ها، به حیوان و به انسان شکل می‌دهد. مؤلف درعین این‌که پایش روی زمین است، دستی هم بر آسمان دارد. نسبت به هر رایحه‌ای حساس است، ولی نه به صورت رایحۀ منفرد، بلکه آن را از روی غریزه در مجموعه‌ای جای می‌دهد. نویسنده از منظر گسترده‌ای به سرزمین ریبار نگاه می‌کند، تا آن‌جا که به رغم وجود دباغخانه‌های قرون وسطا و قهوه‌خانه‌ها و گاری‌ها و نباتات و حیوانات بومی و محلی آن، که باید برای ما پدیده‌ای آشنا باشند، در کل سرزمین غریبی جلوه کند. احساس مبهمی به انسان دست می‌دهد که می‌پندارد این سرزمین به سیاره‌ای دیگر تعلق دارد، اگرچه با سرزمین ما خویشاوندی‌ای دارد. حتی ممکن است خواننده سادگی شخصیت‌های داستان را کاملاً درنیابد؛ شخصیت‌هایی که در کشاکش امیالی خاص و خشن و حتی ضروری، و نیز با عشقی پدرانه، با نیاز به داشتن سرپناه، میل به انتقام و تمایل به زن به پختگی رسیده‌اند ـ و این آخری مهم‌تر از همه است. این رمان یا، به عبارتی، این سرود زندگی، در عین حال سرود عشق جسمانی نیز هست، و ژیونو این زندگی را، در تمام وسعتش، با ثبات و صلابت و شور کم‌نظیری می‌ستاید.   
''سرود جهان'' دارای سبک و سیاق رمان‌های پرحادثه است. روال جهشی داستان تا پایان کتاب ادامه می‌یابد. درواقع رمان را می‌توان مشخصاً نوعی سرود زندگی دانست، مرتعش از تغزلی شگفت، ضمن این‌که داستان در کل حالت زنده‌ای دارد، آن‌گاه که می‌خواهد گذار فصول طبیعی ـ از پاییز به بهار ـ را بیان کند آهنگ غنی‌تری پیدا می‌کند. باد، باران، برف، یخبندان و آب شدن یخ‌ها و خلاصه همۀ فعل و انفعالات طبیعی به نحو دقیقی ترسیم شده‌اند؛ منتها این نقاشی طبیعت را همچون آذین‌های چشمگیر و دلفریب ناپایداری ترسیم نکرده است که مثلاً باعث خوش آمدن یا خوش نیامدن آنهایی شود که بدون هیچ توجهی در پندار یا خیال و گفتار نیم‌نگاهی به طبیعت می‌افکنند؛ بلکه این نقاشی به شیوه‌ای است که به کل جهان، به آسمان، به رودخانه، به کوه‌ها و دشت‌ها، به حیوان و به انسان شکل می‌دهد. مؤلف درعین این‌که پایش روی زمین است، دستی هم بر آسمان دارد. نسبت به هر رایحه‌ای حساس است، ولی نه به صورت رایحۀ منفرد، بلکه آن را از روی غریزه در مجموعه‌ای جای می‌دهد. نویسنده از منظر گسترده‌ای به سرزمین ریبار نگاه می‌کند، تا آن‌جا که به رغم وجود دباغخانه‌های قرون وسطا و قهوه‌خانه‌ها و گاری‌ها و نباتات و حیوانات بومی و محلی آن، که باید برای ما پدیده‌ای آشنا باشند، در کل سرزمین غریبی جلوه کند. احساس مبهمی به انسان دست می‌دهد که می‌پندارد این سرزمین به سیاره‌ای دیگر تعلق دارد، اگرچه با سرزمین ما خویشاوندی‌ای دارد. حتی ممکن است خواننده سادگی شخصیت‌های داستان را کاملاً درنیابد؛ شخصیت‌هایی که در کشاکش امیالی خاص و خشن و حتی ضروری، و نیز با عشقی پدرانه، با نیاز به داشتن سرپناه، میل به انتقام و تمایل به زن به پختگی رسیده‌اند ـ و این آخری مهم‌تر از همه است. این رمان یا، به عبارتی، این سرود زندگی، در عین حال سرود عشق جسمانی نیز هست، و ژیونو این زندگی را، در تمام وسعتش، با ثبات و صلابت و شور کم‌نظیری می‌ستاید.   

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۶:۰۳

ترجمۀ فارسی رمان
ترجمۀ فارسی رمان

سرود جهان (The Song of the World)

(یا: آواز جهان؛ به فرانسوی: Le Chant du monde) رمانی از ژان ژیونو، نویسندۀ فرانسوی. نخستین بار در سال ۱۹۳۴م در یکی از مجلات پاریس و در همان سال به صورت کتاب انتشار یافت. سرود جهان از بن‌مایۀ ایلیاد هومر تأثیر پذیرفته و مضامین و دیدگاه آن در مورد طبیعت نیز کاملاً متأثر از مجموعه شعر برگ‌های علف[۱] والت ویتمن است. مارسل کامو[۲]، کارگردان ایتالیایی برندۀ نخل طلا و اسکار 1959م، در سال 1965 فیلمی با اقتباس از رمان با همین عنوان ساخته است.

سرود جهان نخستین بار در سال 1937 به انگلیسی برگردانده شده و نشر افراز نیز در ایران به سال 1396ش برگردان فارسی آن را (به قلم شهاب وحدتی) در 286 صفحۀ رقعی منتشر کرده است.


خلاصۀ داستان

ملاحی در جوانی عاشق زنی می‌شود و از دریانوردی دست می‌شوید، ساکن جنگل می‌شود و هیزم‌شکنی می‌کند. بعدها صاحب دو فرزند می‌شود: دو پسر دوقلو. مرد سالخورده می‌شود و یکی از پسرها می‌میرد. پسر دیگر برای جمع کردن هیزم به جنگل‌های اطراف (به ولایت ربیار[۳])، فرستاده می‌شود. تابستان می‌گذرد ولی پسر هنوز برنگشته است. مرد طبعاً نگران این است که مبادا پسرش هنگام بازگشت در رودخانه غرق شده باشد. پس، به کمک آنتونیوی صیاد، به جست‌وجوی پسرش می‌پردازد؛ هر دو دوست کناره رودخانه را طی می‌کنند و به ولایت ربیار می‌رسند. حتماً پسر تنۀ درختان را نشانه گذاشته است و آنها بایستی لااقل یکی از درختان نشان‌دار فرورفته در ماسه‌های نرم خلیج را پیدا کنند، ولی هیچ نشانه‌ای نمی‌یابند. ناگهان از دل شب و از جنگلی که از سفیدی يخ‌ها و سیاهی سایه‌ها پوشیده است، نالۀ غریبی شنیده می‌شود: نالۀ زنی در حال زایمان. هر دو به کمک زن می‌شتابند، او را به نزدیک‌ترین خانه که خانۀ زنی موسوم به «ننه جاده» است می‌برند. چند گاوبان در آن حوالی می‌پلکند و کنجکاوند که بدانند این دو از کجا آمده‌اند و قصدشان چیست. این گاوبانان جیره‌خوار ملّاک ثروتمندی هستند به اسم مودرو[۴] که ظاهراً خود را همه‌کارۀ این خطه می‌داند و تقریباً همه‌کاره هم هست. بعد از دشنام و تهدید و حتی آغاز منازعه، گاوبانان از آن‌جا دور می‌شوند و دو همسفر راه ویلویی[۵] را در پیش می‌گیرند؛ جاده‌ شلوغ و مملو از زایران بیماری است که برای طلب رحمت و شفا از یک شفاگر، لنگ‌لنگان به سمت آن روستا در سفرند. دو مرد هم به قصد دیدن همان شفاگر می‌روند، زیرا شفاگر کسی نیست جز برادرزن ملاح سابق. هر دو مرد، برای سبک کردن غم و غصه‌شان، بی‌آن‌که به جمعیت نزدیک شوند تقریباً بدون توقف به راهشان ادامه می‌دهند. ملاح سابق در فکر پسرش است، بعید می‌داند که او مرده باشد. تمام اهالی ربیار جوانی به اسم «موسرخه» را می‌شناسند، منتها با کلماتی مبهم از او یاد می‌کنند. جیره‌خواران مودرو هم دنبال همین آدمند و دستور دارند که او را دستگیر کنند. پدر پیر غصه‌دار است و نمی‌داند که پسرش دست به چه کاری زده که نفرت آن شخص مقتدر را برانگیخته است؟ آنتونیو نیز همه هوش و حواسش متوجه زنی است که خانۀ ننه جاده گذاشته‌اند؛ همان زن کوری که چشمان زیبایش نعنایی‌رنگ بود. آنتونیو قول داده بود که برمی‌گردد، ولی چه وقت؟ نمی‌دانست؛ و آیا زن منتظرش می‌ماند؟ هردو مرد، خسته و گرسنه، به ویلویی می‌رسند و بعد از این‌که دمی در قهوه‌خانه می‌آسایند، به در خانۀ شفاگر می‌روند. اتفاقاً پسر با زنی که قبلاً ربوده است در همین خانه است، و این زن کسی نیست جز دختر مودرو. دختر، نامزد برادرزادۀ مرد مقتدر بوده است. چند روز پیش پسر ملاح سابق با چاقو به برادرزادۀ مودرو حمله برده و او را معیوب کرده است.


بررسی مختصر

سرود جهان دارای سبک و سیاق رمان‌های پرحادثه است. روال جهشی داستان تا پایان کتاب ادامه می‌یابد. درواقع رمان را می‌توان مشخصاً نوعی سرود زندگی دانست، مرتعش از تغزلی شگفت، ضمن این‌که داستان در کل حالت زنده‌ای دارد، آن‌گاه که می‌خواهد گذار فصول طبیعی ـ از پاییز به بهار ـ را بیان کند آهنگ غنی‌تری پیدا می‌کند. باد، باران، برف، یخبندان و آب شدن یخ‌ها و خلاصه همۀ فعل و انفعالات طبیعی به نحو دقیقی ترسیم شده‌اند؛ منتها این نقاشی طبیعت را همچون آذین‌های چشمگیر و دلفریب ناپایداری ترسیم نکرده است که مثلاً باعث خوش آمدن یا خوش نیامدن آنهایی شود که بدون هیچ توجهی در پندار یا خیال و گفتار نیم‌نگاهی به طبیعت می‌افکنند؛ بلکه این نقاشی به شیوه‌ای است که به کل جهان، به آسمان، به رودخانه، به کوه‌ها و دشت‌ها، به حیوان و به انسان شکل می‌دهد. مؤلف درعین این‌که پایش روی زمین است، دستی هم بر آسمان دارد. نسبت به هر رایحه‌ای حساس است، ولی نه به صورت رایحۀ منفرد، بلکه آن را از روی غریزه در مجموعه‌ای جای می‌دهد. نویسنده از منظر گسترده‌ای به سرزمین ریبار نگاه می‌کند، تا آن‌جا که به رغم وجود دباغخانه‌های قرون وسطا و قهوه‌خانه‌ها و گاری‌ها و نباتات و حیوانات بومی و محلی آن، که باید برای ما پدیده‌ای آشنا باشند، در کل سرزمین غریبی جلوه کند. احساس مبهمی به انسان دست می‌دهد که می‌پندارد این سرزمین به سیاره‌ای دیگر تعلق دارد، اگرچه با سرزمین ما خویشاوندی‌ای دارد. حتی ممکن است خواننده سادگی شخصیت‌های داستان را کاملاً درنیابد؛ شخصیت‌هایی که در کشاکش امیالی خاص و خشن و حتی ضروری، و نیز با عشقی پدرانه، با نیاز به داشتن سرپناه، میل به انتقام و تمایل به زن به پختگی رسیده‌اند ـ و این آخری مهم‌تر از همه است. این رمان یا، به عبارتی، این سرود زندگی، در عین حال سرود عشق جسمانی نیز هست، و ژیونو این زندگی را، در تمام وسعتش، با ثبات و صلابت و شور کم‌نظیری می‌ستاید.


  1. Leaves of Grass
  2. Marcel Camus
  3. Rebeillard
  4. Maudru
  5. Villevieille