تاریخ فلسفه: تفاوت میان نسخهها
Mohammadi3 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Mohammadi3 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
[[پرونده:2042149509 4.jpg|جایگزین=کانت|بندانگشتی|کانت]] | [[پرونده:2042149509 4.jpg|جایگزین=کانت|بندانگشتی|کانت]] | ||
[[پرونده:2042149509 3.jpg|alt=نیچه|بندانگشتی|نیچه]] | [[پرونده:2042149509 3.jpg|alt=نیچه|بندانگشتی|نیچه]] | ||
<p dir="RTL" style="text-align: justify;">تاریخ فلسفه</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;"> </p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">سیر تطور فلسفه از آغاز تا اواخر قرن بیستم. در تمدنهای باستانی چین، هند و ایران فرزانگان گوناگونی دیدگاهها و تفکراتشان را دربارهی زندگی و واقعیت غایی مطرح میکردند، اما فلسفه به منزلهی کوششی نظاممند و عقلانی از یونان، در قرن ۶ پیش از میلاد، با مکتب ملطی ([[طالس|طالس]]، [[آناکسیماندروس|اناکسیماندر]]، [[آناکسیمنس|آناکسیمنس]]) آغاز شد. هم اینها و هم فیلسوفان پیش از سقراط ([[فیثاغورس_(ح_۵۸۰ـ_۵۰۰پ_م)|فيثاغورس]]، [[گزنفون|گزنفون]]، [[پارمنیدس|پارمنیدس]]، [[زنون_الیایی|زنون الئایی]]، [[امپدوکلس|امپدوکلس]]، [[آناکساگوراس|آناکساگوراس]]، [[هراکلیتوس|هراکلیتوس]]، [[دموکریتوس|دموکریتوس]]) نظریهپردازانی پرشور بودند و عقایدی چون [[اتمیسم|اتمیسم]]، که دموکریتوس ابداع کرده است، در طرحریزیهای بعدی فکری یافت میشوند. در آغاز، فلسفه هرگونه تلاش فکری را شامل میشد، اما در گذر زمان، شعبههای سنتی فلسفه، چونان حوزههای جداگانهی تحقیق، پایگاههای خاصی یافتهاند.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">در قرن 5 پیش از میلاد [[سقراط|سقراط]]، که در میان معلمان موسوم به "سوفیستها" والاترین مقام را داشت، علم اخلاق را بنیاد نهاد؛ [[افلاطون|افلاطون]] دستگاهی از ایدههای کلی یا مُثُل را ابداع کرد؛ [[ارسطو_(۳۸۴ـ_۳۲۲پ_م)|ارسطو]] منطق را به وجود آورد. مکتبهای بعدی عبارتند: از [[اپیکوری_گرایی|آیین اپیکور]] ([[اپیکوروس_(۳۴۱ـ۲۷۰پ_م)|اپیکوروس]])؛ [[رواقی_گرایی|آیین رواقی]] (زنون)؛ شکگرایی ([[پیرون_(ح_۳۶۰ـ_ح_۲۷۰پ_م)|پیرون]])؛ التقاطیان -که بیآنکه مکتبی تشکیل دهند هر آنچه از نظامهای گوناگون بود برمیگرفتند ([[سیسرون،_مارکوس_تولیوس_(۱۰۶_ـ_۴۳_پ_م)|سیسرون]] و [[سنکا،_لوکیوس_آنایوس_(ح_۴پ_م_ـ_ح_۶۵م)|سنکا]]) و [[نوافلاطونی_گرایی|نوافلاطونیان]] -که عنصری عرفانی در دستگاه فکری افلاطون گنجانیدند ([[فیلون_یهودی_(ح_۳۰پ_م_ـ_ح_۴۰م)|فیلون]] و [[فلوطین_(مصر_۲۰۵ـ۲۷۰م)|فلوطین]]). بسته شدن مدرسههای فلسفهی آتن به دست [[یوستینیانوس (ح ۴۸۳ـ۵۶۵م)|یوستینیانوس]] (۵۲۹م) و مهاجرت برخی فیلسوفان به ایران، پایان فلسفهی باستان را رقم میزند. اگر چه [[بویتیوس،_آنیکیوس_(۴۸۰ـ۵۲۴م)|بوئتیوس]] (فيلسوف رومی) خطوط اصلی فلسفهی یونانی را به غرب انتقال داد، اندیشهی یونانی در آثار فیلسوفان مسلمانی چون [[ابن_سینا،_حسین_بن_عبدالله_(خرمیثن_۳۷۰ـ_همدان_۴۲۸)|ابن سینا]] و [[ابن_رشد،_ابوالولید_محمد_(قرطبه_۵۲۰ـ_مراکش_۵۹۵ق)|ابن رشد]] و فیلسوفانی یهودی چون [[ابن_جبرون،_سلیمان_بن_یهودا_(ح_۱۰۲۰ـ_ح_۱۰۵۷م)|ابن جبرون و]] [[ابن_میمون|ابن_میمون]] نیز برقرار ماند. در واقع فلسفهی یونانی در جهان اسلام بود که جایگاه والای خود را یافت. آثار فلسفی از زبان یونانی و سریانی به عربی درآمد، تفکر فلسفی رواج یافت و به تدریج بر تعداد مسائل فلسفه افزوده و دامنهی آن گستردهتر شد.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">[[کندی،_یعقوب_بن_اسحاق_(کوفه_ح_۱۸۵ـ_بغداد_ح_۲۶۰_ق)|کندی]] (قرن ۳ق) را نخستین فیلسوف اسلامی میدانند، ولی در واقع [[ابونصر_محمد_فارابی|فارابی]] مؤسس فلسفهی اسلامی بوده و او را معلم ثانی (در مقابل معلم اول- ارسطو) نامیدهاند. ابن سینا هرچند پیرو ارسطو بوده، ولی به حكمت مشرقی و اندیشهی ایرانی هم نظر داشت. امری که [[سهروردی،_شهاب_الدین_عمر_(سهرورد_۵۳۹ـ_بغداد_۶۳۲ق)|سهروردی]] با ترکیب حکمت عقلی و حکمت ذوقی به آن گسترش بخشید و فلسفهی اشراق را پدید آورد. فلسفهی اسلامی سرانجام در [[ملاصدرا،_محمد_بن_ابراهیم_(شیراز_۹۸۰/۹۷۹ـ_بصره_۱۰۵۰ق)|ملاصدرا به]] اوج خود رسید و او سه جریان عمدهی فکری (یعنی فلسفهی یونانی مشائی، فلسفهی ایرانی اشراقی و عرفان نظری) را در دستگاهی جامع گرد هم آورد و نام دستگاه فلسفی خود را [[حکمت_متعالیه|حکمت_متعالیه]] نهاد.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">در غرب، در اوایل دورهی [[قرون_وسطا|قرون_وسطا]]، [[یوهانس_اسکوتوس_اریگنا|يوهانس اسکوتوس اریگنا]] نظامی نوافلاطونی درافکند. در قرن ۱۲م متن نوشتههای ارسطو از نو کشف شد و فیلسوفان مَدرسی را بر سر شوق آورد؛ به ویژه کسانی که مشتاق آشتي فلسفة باستان با معتقدات مسیحی بودند (از جمله [[آنسلم_قدیس|آنسلم]]، [[آبلار،_پیر_(۱۰۷۹ـ۱۱۴۲)|آبلار]]، [[آلبرت کبیر، قدیس (۱۲۰۰-۱۲۸۰م)|آلبرتوس ماگنوس]]، [[ | <p dir="RTL" style="text-align: justify;">تاریخ فلسفه</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;"> </p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">سیر تطور فلسفه از آغاز تا اواخر قرن بیستم. در تمدنهای باستانی چین، هند و ایران فرزانگان گوناگونی دیدگاهها و تفکراتشان را دربارهی زندگی و واقعیت غایی مطرح میکردند، اما فلسفه به منزلهی کوششی نظاممند و عقلانی از یونان، در قرن ۶ پیش از میلاد، با مکتب ملطی ([[طالس|طالس]]، [[آناکسیماندروس|اناکسیماندر]]، [[آناکسیمنس|آناکسیمنس]]) آغاز شد. هم اینها و هم فیلسوفان پیش از سقراط ([[فیثاغورس_(ح_۵۸۰ـ_۵۰۰پ_م)|فيثاغورس]]، [[گزنفون|گزنفون]]، [[پارمنیدس|پارمنیدس]]، [[زنون_الیایی|زنون الئایی]]، [[امپدوکلس|امپدوکلس]]، [[آناکساگوراس|آناکساگوراس]]، [[هراکلیتوس|هراکلیتوس]]، [[دموکریتوس|دموکریتوس]]) نظریهپردازانی پرشور بودند و عقایدی چون [[اتمیسم|اتمیسم]]، که دموکریتوس ابداع کرده است، در طرحریزیهای بعدی فکری یافت میشوند. در آغاز، فلسفه هرگونه تلاش فکری را شامل میشد، اما در گذر زمان، شعبههای سنتی فلسفه، چونان حوزههای جداگانهی تحقیق، پایگاههای خاصی یافتهاند.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">در قرن 5 پیش از میلاد [[سقراط|سقراط]]، که در میان معلمان موسوم به "سوفیستها" والاترین مقام را داشت، علم اخلاق را بنیاد نهاد؛ [[افلاطون|افلاطون]] دستگاهی از ایدههای کلی یا مُثُل را ابداع کرد؛ [[ارسطو_(۳۸۴ـ_۳۲۲پ_م)|ارسطو]] منطق را به وجود آورد. مکتبهای بعدی عبارتند: از [[اپیکوری_گرایی|آیین اپیکور]] ([[اپیکوروس_(۳۴۱ـ۲۷۰پ_م)|اپیکوروس]])؛ [[رواقی_گرایی|آیین رواقی]] (زنون)؛ شکگرایی ([[پیرون_(ح_۳۶۰ـ_ح_۲۷۰پ_م)|پیرون]])؛ التقاطیان -که بیآنکه مکتبی تشکیل دهند هر آنچه از نظامهای گوناگون بود برمیگرفتند ([[سیسرون،_مارکوس_تولیوس_(۱۰۶_ـ_۴۳_پ_م)|سیسرون]] و [[سنکا،_لوکیوس_آنایوس_(ح_۴پ_م_ـ_ح_۶۵م)|سنکا]]) و [[نوافلاطونی_گرایی|نوافلاطونیان]] -که عنصری عرفانی در دستگاه فکری افلاطون گنجانیدند ([[فیلون_یهودی_(ح_۳۰پ_م_ـ_ح_۴۰م)|فیلون]] و [[فلوطین_(مصر_۲۰۵ـ۲۷۰م)|فلوطین]]). بسته شدن مدرسههای فلسفهی آتن به دست [[یوستینیانوس (ح ۴۸۳ـ۵۶۵م)|یوستینیانوس]] (۵۲۹م) و مهاجرت برخی فیلسوفان به ایران، پایان فلسفهی باستان را رقم میزند. اگر چه [[بویتیوس،_آنیکیوس_(۴۸۰ـ۵۲۴م)|بوئتیوس]] (فيلسوف رومی) خطوط اصلی فلسفهی یونانی را به غرب انتقال داد، اندیشهی یونانی در آثار فیلسوفان مسلمانی چون [[ابن_سینا،_حسین_بن_عبدالله_(خرمیثن_۳۷۰ـ_همدان_۴۲۸)|ابن سینا]] و [[ابن_رشد،_ابوالولید_محمد_(قرطبه_۵۲۰ـ_مراکش_۵۹۵ق)|ابن رشد]] و فیلسوفانی یهودی چون [[ابن_جبرون،_سلیمان_بن_یهودا_(ح_۱۰۲۰ـ_ح_۱۰۵۷م)|ابن جبرون و]] [[ابن_میمون|ابن_میمون]] نیز برقرار ماند. در واقع فلسفهی یونانی در جهان اسلام بود که جایگاه والای خود را یافت. آثار فلسفی از زبان یونانی و سریانی به عربی درآمد، تفکر فلسفی رواج یافت و به تدریج بر تعداد مسائل فلسفه افزوده و دامنهی آن گستردهتر شد.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">[[کندی،_یعقوب_بن_اسحاق_(کوفه_ح_۱۸۵ـ_بغداد_ح_۲۶۰_ق)|کندی]] (قرن ۳ق) را نخستین فیلسوف اسلامی میدانند، ولی در واقع [[ابونصر_محمد_فارابی|فارابی]] مؤسس فلسفهی اسلامی بوده و او را معلم ثانی (در مقابل معلم اول- ارسطو) نامیدهاند. ابن سینا هرچند پیرو ارسطو بوده، ولی به حكمت مشرقی و اندیشهی ایرانی هم نظر داشت. امری که [[سهروردی،_شهاب_الدین_عمر_(سهرورد_۵۳۹ـ_بغداد_۶۳۲ق)|سهروردی]] با ترکیب حکمت عقلی و حکمت ذوقی به آن گسترش بخشید و فلسفهی اشراق را پدید آورد. فلسفهی اسلامی سرانجام در [[ملاصدرا،_محمد_بن_ابراهیم_(شیراز_۹۸۰/۹۷۹ـ_بصره_۱۰۵۰ق)|ملاصدرا به]] اوج خود رسید و او سه جریان عمدهی فکری (یعنی فلسفهی یونانی مشائی، فلسفهی ایرانی اشراقی و عرفان نظری) را در دستگاهی جامع گرد هم آورد و نام دستگاه فلسفی خود را [[حکمت_متعالیه|حکمت_متعالیه]] نهاد.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">در غرب، در اوایل دورهی [[قرون_وسطا|قرون_وسطا]]، [[یوهانس_اسکوتوس_اریگنا|يوهانس اسکوتوس اریگنا]] نظامی نوافلاطونی درافکند. در قرن ۱۲م متن نوشتههای ارسطو از نو کشف شد و فیلسوفان مَدرسی را بر سر شوق آورد؛ به ویژه کسانی که مشتاق آشتي فلسفة باستان با معتقدات مسیحی بودند (از جمله [[آنسلم_قدیس|آنسلم]]، [[آبلار،_پیر_(۱۰۷۹ـ۱۱۴۲)|آبلار]]، [[آلبرت کبیر، قدیس (۱۲۰۰-۱۲۸۰م)|آلبرتوس ماگنوس]]، [[توماس آکوئیناس قدیس|آکوئیناس]]، [[دانس_اسکوتس،_جان_(ح_۱۲۶۶ـ۱۳۰۸م)|دانس اسکوتس]] و ويليام آكمی<ref>William of Ockham</ref>).</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">در قرن ۱۷م [[رنه_دکارت|رنه_دکارت]]، [[لایب_نیتس،_گوتفرید_ویلهلم_فون_(۱۶۴۶ـ۱۷۱۶)|گوتفرید لایبنیتس]] و [[باروخ_اسپینوزا|باروخ_اسپینوزا]] با عقلگرایی و اعتقادشان به برهان ریاضی، آغاز فلسفهی جدید را رقم زدند. در قرنهای ۱۷ و ۱۸م تجربهگرایان بریتانیایی ([[جان_لاک|جان_لاک]]، [[بارکلی،_جورج_(۱۶۸۵ـ۱۷۵۳)|جورج بارکلی]]، [[دیوید_هیوم|دیوید_هیوم]]) در مورد چیستی و چهگونگی شناخت، به علوم و تجربهی حسی روی آوردند. [[ایمانویل_کانت_(۱۷۲۴ـ۱۸۰۴)|ایمانوئل کانت]] کوشيد آنچه را میتوانیم بشناسیم تعریف و مشخص کند و نادرستی شکاکیت و متافیزیک نظری را در فلسفهی نقدی خود به اثبات رساند.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">در اوایل قرن ۱۹م ایدآلیستهای کلاسیک آلمانی ([[فیشته،_یوهان_گوتلیب_(۱۷۶۲ـ۱۸۱۴)|فیشته]]، [[شلینگ،_فریدریش_(۱۷۷۵ـ۱۸۵۴)|شلینگ]]، [[هگل،_گیورگ_ویلهلم_فریدریش_(۱۷۷۰ـ۱۸۳۱)|هگل]]) محدودیتی را که کانت در مورد شناخت آدمی قایل بود، رد کردند. جریانهای درخور توجه قرن ۱۹م عبارتند از: خداناشناسی بدبینانهی [[آرتور_شوپنهاور|آرتور_شوپنهاور]]، [[نیچه،_فریدریش_ویلهلم_(۱۸۴۴ـ۱۹۰۰)|نیچه و]] [[سورن_کی_یرکگور|سورن کی یرکگور]] که به [[اگزیستانسیالیسم|اگزیستانسیالیسم]] قرن ۲۰م انجامید؛ عملگرایی ([[مایو،_ویلیام_جیمز_(۱۸۶۱ـ_۱۹۳۹)|ویلیام جیمز و]] [[جان_دیویی|جان_دیویی]]) و نوهگليسم در آستانهی قرن ۲۰م ([[برادلی،_فرانسیس_هربرت_(۱۸۶۴ـ۱۹۲۴)|ف. ه. برادلی]]، [[گرین،_تامس_هیل_(۱۸۳۶ـ۱۸۸۲)|ت. ه. گرین]] و [[جوسایا_رویس|جوسایا رويس]]).</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">برخی از جنبشهای مربوط به قرن ۲۰م بدین قرارند: [[پوزیتیویسم|پوزیتیویسم]][[پوزیتیویسم_منطقی|منطقی]] ([[رودولف_کارناپ_(۱۸۹۱ـ۱۹۷۰)|رودولف كارناپ]]، [[کارل_پوپر_(۱۹۰۲ـ۱۹۹۴)|کارل پوپر]] و آلفرد ایر<ref> Alfred Jules Ayer</ref>)، نوتوماسگرایی ([[ماریتن،_ژاک_(۱۸۸۲ـ۱۹۷۳)|ژاک ماريتن]])، اگزیستانسیالیسم ([[مارتین_هایدگر|مارتین_هایدگر]]، [[یاسپرس،_کارل_(۱۸۸۳ـ۱۹۶۹)|کارل ياسپرس]] و [[ژان_پل_سارتر|ژان_پل_سارتر]])، پدیدارشناسی ([[ادموند_هوسرل|ادموند_هوسرل]]، [[موریس_مرلوپونتی|موریس_مرلوپونتی]])، فلسفهی تحلیلی و زبانی (ب[[برتراند_راسل|رتراند راسل]]، [[مور،_جورج_ادوارد_(۱۸۷۳ـ۱۹۵۸)|جی ای مور]]، [[لودویگ_ویتگنشتاین|لودویگ_ویتگنشتاین]]، [[گیلبرت_رایل_(۱۹۰۰-۱۹۷۶)|گیلبرت رایل]] و ویلارد کوئین<ref>Willard Van Orman Quine</ref>).</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;">نهایتا در همین قرن 20م فیلسوفان انگلیسیزبان با تأثیر از کار راسل در زمینهی منطق صوری و کتاب پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین، به مبحث ماهیت و حدود زبان، به ویژه در ارتباط با زبانی که برای بیان مسائل فلسفی به کار برده میشود علاقهی فراوانی نشان دادهاند.</p> <p dir="RTL" style="text-align: justify;"> </p> | ||
---- | ---- | ||
<p dir="LTR" style="text-align: justify;"> </p> | <p dir="LTR" style="text-align: justify;"> </p> | ||
[[Category:(فلسفه ، منطق و کلام)اصطلاحات و مفاهیم]] | [[Category:(فلسفه ، منطق و کلام)اصطلاحات و مفاهیم]] | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۰۸
تاریخ فلسفه
سیر تطور فلسفه از آغاز تا اواخر قرن بیستم. در تمدنهای باستانی چین، هند و ایران فرزانگان گوناگونی دیدگاهها و تفکراتشان را دربارهی زندگی و واقعیت غایی مطرح میکردند، اما فلسفه به منزلهی کوششی نظاممند و عقلانی از یونان، در قرن ۶ پیش از میلاد، با مکتب ملطی (طالس، اناکسیماندر، آناکسیمنس) آغاز شد. هم اینها و هم فیلسوفان پیش از سقراط (فيثاغورس، گزنفون، پارمنیدس، زنون الئایی، امپدوکلس، آناکساگوراس، هراکلیتوس، دموکریتوس) نظریهپردازانی پرشور بودند و عقایدی چون اتمیسم، که دموکریتوس ابداع کرده است، در طرحریزیهای بعدی فکری یافت میشوند. در آغاز، فلسفه هرگونه تلاش فکری را شامل میشد، اما در گذر زمان، شعبههای سنتی فلسفه، چونان حوزههای جداگانهی تحقیق، پایگاههای خاصی یافتهاند.
در قرن 5 پیش از میلاد سقراط، که در میان معلمان موسوم به "سوفیستها" والاترین مقام را داشت، علم اخلاق را بنیاد نهاد؛ افلاطون دستگاهی از ایدههای کلی یا مُثُل را ابداع کرد؛ ارسطو منطق را به وجود آورد. مکتبهای بعدی عبارتند: از آیین اپیکور (اپیکوروس)؛ آیین رواقی (زنون)؛ شکگرایی (پیرون)؛ التقاطیان -که بیآنکه مکتبی تشکیل دهند هر آنچه از نظامهای گوناگون بود برمیگرفتند (سیسرون و سنکا) و نوافلاطونیان -که عنصری عرفانی در دستگاه فکری افلاطون گنجانیدند (فیلون و فلوطین). بسته شدن مدرسههای فلسفهی آتن به دست یوستینیانوس (۵۲۹م) و مهاجرت برخی فیلسوفان به ایران، پایان فلسفهی باستان را رقم میزند. اگر چه بوئتیوس (فيلسوف رومی) خطوط اصلی فلسفهی یونانی را به غرب انتقال داد، اندیشهی یونانی در آثار فیلسوفان مسلمانی چون ابن سینا و ابن رشد و فیلسوفانی یهودی چون ابن جبرون و ابن_میمون نیز برقرار ماند. در واقع فلسفهی یونانی در جهان اسلام بود که جایگاه والای خود را یافت. آثار فلسفی از زبان یونانی و سریانی به عربی درآمد، تفکر فلسفی رواج یافت و به تدریج بر تعداد مسائل فلسفه افزوده و دامنهی آن گستردهتر شد.
کندی (قرن ۳ق) را نخستین فیلسوف اسلامی میدانند، ولی در واقع فارابی مؤسس فلسفهی اسلامی بوده و او را معلم ثانی (در مقابل معلم اول- ارسطو) نامیدهاند. ابن سینا هرچند پیرو ارسطو بوده، ولی به حكمت مشرقی و اندیشهی ایرانی هم نظر داشت. امری که سهروردی با ترکیب حکمت عقلی و حکمت ذوقی به آن گسترش بخشید و فلسفهی اشراق را پدید آورد. فلسفهی اسلامی سرانجام در ملاصدرا به اوج خود رسید و او سه جریان عمدهی فکری (یعنی فلسفهی یونانی مشائی، فلسفهی ایرانی اشراقی و عرفان نظری) را در دستگاهی جامع گرد هم آورد و نام دستگاه فلسفی خود را حکمت_متعالیه نهاد.
در غرب، در اوایل دورهی قرون_وسطا، يوهانس اسکوتوس اریگنا نظامی نوافلاطونی درافکند. در قرن ۱۲م متن نوشتههای ارسطو از نو کشف شد و فیلسوفان مَدرسی را بر سر شوق آورد؛ به ویژه کسانی که مشتاق آشتي فلسفة باستان با معتقدات مسیحی بودند (از جمله آنسلم، آبلار، آلبرتوس ماگنوس، آکوئیناس، دانس اسکوتس و ويليام آكمی[۱]).
در قرن ۱۷م رنه_دکارت، گوتفرید لایبنیتس و باروخ_اسپینوزا با عقلگرایی و اعتقادشان به برهان ریاضی، آغاز فلسفهی جدید را رقم زدند. در قرنهای ۱۷ و ۱۸م تجربهگرایان بریتانیایی (جان_لاک، جورج بارکلی، دیوید_هیوم) در مورد چیستی و چهگونگی شناخت، به علوم و تجربهی حسی روی آوردند. ایمانوئل کانت کوشيد آنچه را میتوانیم بشناسیم تعریف و مشخص کند و نادرستی شکاکیت و متافیزیک نظری را در فلسفهی نقدی خود به اثبات رساند.
در اوایل قرن ۱۹م ایدآلیستهای کلاسیک آلمانی (فیشته، شلینگ، هگل) محدودیتی را که کانت در مورد شناخت آدمی قایل بود، رد کردند. جریانهای درخور توجه قرن ۱۹م عبارتند از: خداناشناسی بدبینانهی آرتور_شوپنهاور، نیچه و سورن کی یرکگور که به اگزیستانسیالیسم قرن ۲۰م انجامید؛ عملگرایی (ویلیام جیمز و جان_دیویی) و نوهگليسم در آستانهی قرن ۲۰م (ف. ه. برادلی، ت. ه. گرین و جوسایا رويس).
برخی از جنبشهای مربوط به قرن ۲۰م بدین قرارند: پوزیتیویسممنطقی (رودولف كارناپ، کارل پوپر و آلفرد ایر[۲])، نوتوماسگرایی (ژاک ماريتن)، اگزیستانسیالیسم (مارتین_هایدگر، کارل ياسپرس و ژان_پل_سارتر)، پدیدارشناسی (ادموند_هوسرل، موریس_مرلوپونتی)، فلسفهی تحلیلی و زبانی (برتراند راسل، جی ای مور، لودویگ_ویتگنشتاین، گیلبرت رایل و ویلارد کوئین[۳]).
نهایتا در همین قرن 20م فیلسوفان انگلیسیزبان با تأثیر از کار راسل در زمینهی منطق صوری و کتاب پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین، به مبحث ماهیت و حدود زبان، به ویژه در ارتباط با زبانی که برای بیان مسائل فلسفی به کار برده میشود علاقهی فراوانی نشان دادهاند.