آواز برنادت: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
Mohammadi2 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
آواز برنادِت (Das Lied von Bernadette)<br> | آواز برنادِت (Das Lied von Bernadette)<br> | ||
[[پرونده: 10263100.jpg | بندانگشتی|آواز برنادِت]](یا: ''آهنگ برنادت'') رمانی از [[فرانتس ورفل]] منتشر شده به اتریشی در | [[پرونده: 10263100.jpg | بندانگشتی|آواز برنادِت]](یا: ''آهنگ برنادت'') رمانی از [[فرانتس ورفل]]<ref>Franz Werfel</ref> منتشر شده به اتریشی در ۱۹۴۲م. ماجرای نسبتاً سادۀ این رمان، بهسبب زمان و سرزمینی که در آن اتفاق میافتد، بسیار مبهم به نظر میرسد. برنادت، دختر بزرگ و چهاردهسالۀ آسیابانی فقیر در [[لورد]]<ref>Lourdes</ref> (شهری زیارتی در [[فرانسه]]<ref>France</ref>) است. او روزی (۱۱ فوریۀ ۱۸۵۸م) که همراه خواهر کوچک و یکی از دوستانش برای جمعآوری هیزم به کرانۀ رود گاو میرود، در کنار غار ماسابیل به دیدار «بانو»یی نایل میشود که سراسر زندگی او را سرشار از عشقی عرفانی میکند و برنادت را دربرابر مردم ناباور، خانواده، مدرسه، مقامات دینی و غیرمذهبی، و خلاصه همگی به مبارزه وامیدارد. برنادت با وجود اینکه همه برضدش متحد شدهاند، در غار، تعلیمات و دعاهای آن بانو را وفادارانه اجابت میکند و کلیسای کوچکی در کنار غار میسازد که زود محل زیارت افراد و گروههای مذهبی میشود. شهرت روزافزون برنادت همۀ فرانسویان شکاک و عقلگرا را به واکنش وامیدارد، اما با پدیدارشدن چشمۀ معروفی در آن محل که معجزات بسیاری ازجمله شفای بیماران را بهبار آورد، و نیز دیگر خدمات انساندوستانۀ برنادت، او به یک قدیسه تبدیل میشود. برنادت که سرانجام خود به سِل استخوان دچار شده است از چشمۀ شفابخش نمینوشد و در خلسۀ نخستین دیدارش با بانو، و با ادای جملۀ «دوستت دارم» جان میسپارد. ورفل داستان خود را بر پایۀ حقیقتی تاریخی و با تخیلی شاعرانه پرداخته است. ''آواز برنادت'' تجلیلی از رموز الهی و قداست بشری است، اگرچه نویسنده آگاهانه موضع خود را دربارۀ مسئلۀ معجزه بیان نمیکند. بر مبنای این داستان فیلمی نیز ساخته شده است. | ||
<br><!--10263100--> | <br><!--10263100--> | ||
[[رده:ادبیات غرب]] | [[رده:ادبیات غرب]] | ||
[[رده:رمان (اشخاص و آثار)]] | [[رده:رمان (اشخاص و آثار)]] |
نسخهٔ ۱۴ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۲۵
آواز برنادِت (Das Lied von Bernadette)
(یا: آهنگ برنادت) رمانی از فرانتس ورفل[۱] منتشر شده به اتریشی در ۱۹۴۲م. ماجرای نسبتاً سادۀ این رمان، بهسبب زمان و سرزمینی که در آن اتفاق میافتد، بسیار مبهم به نظر میرسد. برنادت، دختر بزرگ و چهاردهسالۀ آسیابانی فقیر در لورد[۲] (شهری زیارتی در فرانسه[۳]) است. او روزی (۱۱ فوریۀ ۱۸۵۸م) که همراه خواهر کوچک و یکی از دوستانش برای جمعآوری هیزم به کرانۀ رود گاو میرود، در کنار غار ماسابیل به دیدار «بانو»یی نایل میشود که سراسر زندگی او را سرشار از عشقی عرفانی میکند و برنادت را دربرابر مردم ناباور، خانواده، مدرسه، مقامات دینی و غیرمذهبی، و خلاصه همگی به مبارزه وامیدارد. برنادت با وجود اینکه همه برضدش متحد شدهاند، در غار، تعلیمات و دعاهای آن بانو را وفادارانه اجابت میکند و کلیسای کوچکی در کنار غار میسازد که زود محل زیارت افراد و گروههای مذهبی میشود. شهرت روزافزون برنادت همۀ فرانسویان شکاک و عقلگرا را به واکنش وامیدارد، اما با پدیدارشدن چشمۀ معروفی در آن محل که معجزات بسیاری ازجمله شفای بیماران را بهبار آورد، و نیز دیگر خدمات انساندوستانۀ برنادت، او به یک قدیسه تبدیل میشود. برنادت که سرانجام خود به سِل استخوان دچار شده است از چشمۀ شفابخش نمینوشد و در خلسۀ نخستین دیدارش با بانو، و با ادای جملۀ «دوستت دارم» جان میسپارد. ورفل داستان خود را بر پایۀ حقیقتی تاریخی و با تخیلی شاعرانه پرداخته است. آواز برنادت تجلیلی از رموز الهی و قداست بشری است، اگرچه نویسنده آگاهانه موضع خود را دربارۀ مسئلۀ معجزه بیان نمیکند. بر مبنای این داستان فیلمی نیز ساخته شده است.