غوکان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
'''بررسی محتوا و پیرنگ''' | '''بررسی محتوا و پیرنگ''' | ||
در این نمایشنامه نویسنده چنین خیال میبندد که خدای صحنۀ نمایش، [[دیونوسوس]]<ref>Dionysus</ref>، چون بر اثر فقدان آخرین تن از تراژدینویسان بزرگ دچار غم و حسرتزدگی میشود، به جهان مردگان | در این نمایشنامه نویسنده چنین خیال میبندد که خدای صحنۀ نمایش، [[دیونوسوس]]<ref>Dionysus</ref>، چون بر اثر فقدان آخرین تن از تراژدینویسان بزرگ دچار غم و حسرتزدگی میشود، به جهان مردگان میرود تا اوریپیدس را به عرصۀ روشنایی بازآورد. نخستین بخش کمدی همان داستان دلپذیر این سفر زیرزمینی است. یکی از دلایل انتقاد آریستوفانس از اوریپیدس شکاکیّت دینی وی بود؛ لیکن از خود آریستوفانس چندان حرمتی برای خدایان به چشم نمیخورد. بهویژه هنگامی که دیونوسوس را موجودی کندذهن و خرف و، در عین حال، لافزن و خودستا نشان میدهد که آمادۀ شتافتن به هر جایی است که در آن سخن از سورچرانی و رقاصگان باشد؛ ولی، چون با دیوان [[آخرون]]<ref>Acheron</ref> (یکی از رودهای دوزخ) یا تهدیدهای نگهبانان دوزخ روبهرو میشود، به جنونآمیزترین وحشتها دچار میگردد. در حقیقت، دیونوسوسِ آریستوفانس، بهرغمِ کسوت خدایی، تجسم خود تئاتر آتنی معاصر او و تماشاگران آن است. کسانتیاس<ref>Xanthias</ref> نیرنگباز و تیزهوش، خدمتکار ملازم دیونوسوس، که همواره برای برملاساختن جنبههای مضحک سَروَر خود آمادگی دارد و با اینهمه سخت به او وفادار است، برجسته و زنده وصف شده است. این دو مسافر پس از عبور از رود آخرون که در آن گروه کوچکی از غوکان هماواز صدای پاروها را با ترانههای بس لطیف و دلنشین همراهی میکنند، به اقامتگاه خدای جهان مردگان، [[پلوتون (اسطوره)|پلوتون]]<ref>Pluton</ref> ([[هادس]]<ref>Hades</ref>) میرسند و در آنجا خبر مهمی میشنوند: اوریپیدسِ تازه از راه رسیده، رقیب خود آیسخولوس (اشیل) را از تختی به زیر آورده است که به او تخصیص یافته و سوفوکلسِ مهربان با کمال میل و رغبت برای او بهجا نهاده بود. پلوتون دستور میدهد که میان دو شاعر مناظرهای درگیرد. این مناظره دومین بخش نمایشنامه را پر میکند و سندی است جالب دربارۀ دریافتهای هنری و ذوق ادبیِ قرن طلاییِ [[یونان باستان|فرهنگ یونانی]]. مناظره به صورت قصه است و با پارودی (نقیضه)های بهعمد گزافهآمیز و خباثتهای شخصی و نویافتههای تئاتری عجیب و غریب، مثل توزین اشعار رقیب با نهادن آنها روی کفۀ ترازو، ساخته و پرداخته شده است. با اینهمه زمینۀ آن جدی است و یکی از مایههایی را که بر اندیشۀ آریستوفانس حاکم و مسلط است در بردارد؛ یعنی این اعتقاد را که شعر در کشور باید نقش آموزشی و تربیتی داشته باشد. آریستوفانس که از نظر روحیۀ سیاسی محافظهکار بود، آیسخولوس را از جهت اینکه بنیادگذار فضایل کهن و مُبلغ مؤمن هنری جدی و دینی بود و یارای آن داشت که به مستمعان خود سرمشقهایی با کمال فراتر از مقیاس انسانی پیشنهاد کند، میستود. اوریپیدس، بهخلاف، مستغرق فرهنگ [[سوفسطاییان|سوفسطایی]] بود و از این لذت میبرد که اصول دیرینۀ اخلاقی و دینی را در معرض انتقادی ویرانکار قرار دهد، و زندگی عادی روزانه را به روی صحنه برده بود و از آن باک نداشت که خدایان و قهرمانان را آلوده به عیبها و رذایل و بدبختیهای عامۀ آدمیزادگان نشان دهد. آریستوفانس به این سرزنشهای اساسی انتقادهایی فنی میافزاید و همچنین نازککاریهای صوری و ظرافتهای دریافتی، سپس با ترفندهای صحنهای و نوآوریهای خارقالعادۀ موسیقایی او را آماج ملامت میسازد. بیگمان، پیشگویی آریستوفانس، وقتی میگوید که آثار اوریپیدس با خود او میمیرند، صادق نیست؛ زیرا این آثار در ادبیاتِ پس از او تأثیر شگرفی داشتهاند. خود آریستوفانس در نمایشنامههای کمدیاش از این نوآوری که در آثار اوریپیدس آن را محکوم میسازد، معاف و مصون نمیماند و ابراز حسرت او نسبت به فضایل و هنرهای روزگاران کهن همواره از روی صدقِ باور نیست. لیکن همۀ این مبالغههای جدلی با کیفیت فکاهیِ بسیار طبیعی، که به انتزاعیات سخنان انتقادی او پیکر و جان میبخشند، جبران میشود. در هر حال صداقت و صمیمیت آریستوفانس را در واکنش اخلاقی، هرچند با همۀ اتقان لازم بیان نشده باشد، نمیتوان منکر شد. مناظره با شکست و بیاعتباری اوریپیدس پایان مییابد و دیونوسوس که متقاعد گشته، آیسخولوسِ سالخورده را پیروزمندانه به روی خاک بازمیآورد تا به تهذیب آتنیانِ گمراه بپردازد. | ||
---- | ---- | ||