صوفی بیا که آینه...

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۷:۴۵ توسط Reza rouzbahani (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

کلمات آغازین یکی از غزل‌های حافظ، با مطلع صوفی بیا که آینه صافی‌ست جام را/ تا بنگری صفای می لعل فام را. این غزل در نسخه‌ی تصحیح علامه قزوینی، غنی مشتمل بر 8 بیت است و در بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) سروده شده است.

ابیاتی از غزل به خط خوش
ابیاتی از غزل به خط خوش

پاره‌ای نشانه‌های این غزل از جمله کلمات صوفی و جام و رند و زاهد در دوبیت ابتدایی و تصریحی که به اسم شیخ جام در مقطع غزل شده و همچنین موضوع اصلی شعر که بحث کلی و همیشگی حافظ در رجحان نهادن صوفی و رند و عارف بر زاهد و متشرع است دلالت بر این دارد که وی در غزل با اشاره‌ی مستقیم به اسم شیخ احمد جام (ژنده‌پیل) که از صوفیان متشرع سده‌های 5 و 6ق بوده سعی در مشخص کردن جهان‌بینی و مسلک خود دارد. و حتی چه بسا که روی سخن وی در این غزل با زین‌الدین علی کلاه و عبدالله بنجیری است که از علماء اعلام زمان و از مخالفین جدّی حافظ بوده‌اند.

از جمله ظرافت‌ها و زیبایی‌های هنری این غزل بازی‌های زبانی با کلمات صوفی و صافی و صفا (جناس) در بیت اول، بهشت (به معنای رها کرد) با روضه‌ی دارالسلام (به معنای بهشت) در بیت ششم و جام می و شیخ جام (جناس) در مقطع غزل است.

در سرتاسر غزل با شماری از رمزواژه‌های عرفان اسلامی و ادبیات صوفیه مواجهیم، ازجمله: صوفی، آینه، جام، می، پرده، رند، مست، حال، عنقا، قدح، وصال، آدم، بهشت (روضه‌ی دارالسلام)، غلام و مرید.

دارالسلام (به معنای سرای سلامت) اصطلاحی قرآنی برای بهشت است که در آیه‌ی ۱۲۷ از سوره انعام آمده است.


متن غزل[۱]

صوفی بیا که آینه صافی‌ست جام را

تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کانجا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه‌ی دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را




  1. مطابق با نسخه‌ی محمد قزوینی، قاسم غنی