ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
مصرع آغازین یکی از غزلهای دیوان حافظ، با مطلع ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت/ و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت. این غزل در نسخهی تصحیح علامه قزوینی، غنی مشتمل بر 10 بیت است و در بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف (بر وزن مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن) سروده شده است.
جز بیت هشتم، باقی ابیات غزل را به دشواری میتوان با نشانهشناسی ادبیات صوفیه تفسیر کرد. غزل از ابتدا به شکلی عاشقانه شروع شده و از ابیات میانی به همراه اندرز، به گلایه از معشوقی میپردازد که با توجه به بیت پایانی و خاصه کلمهی خواجه مسلم میشود که مخاطب شاعر لابد باید دولتمردی باشد که سابقا با حافظ دوستیای داشته و حالا به او بیتوجه است. محتوای بیت هفتم تلمیحی به بخشی از آیهی 39 سورهی نور دارد: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا... (و کسانی که کافرند اعمالشان چون سرابیست در بیابان هموار بیآب که شخص تشنه آن را آب پندارد و چون بدانجا رسید هیچ آبی نیابد...).
در ادبیات کلاسیک فارسی «شاهد» معشوق مذکر است غالبا، همچنین «غلط» در زبان تاریخی ما به معنای اشتباه، سهو و خطا به کار میرفته است. غزل جز ابهاماتی که در دل خود دارد و مربوط میشود به چند و چون رابطهی حافظ با شخصی که مخاطب اوست، شعری ساده و به دور از پیچیدگیهای معمول شعرهای حافظ است. این مساله شاید از آنجا ریشه گرفته که در این غزل ایهام و کنایههای گستردهای به کار نرفته و چندان توجهی نیز به تمهیدات دیگر تصویرسازی (از قبیل تشبیه و استعاره) نشده است. از ظرایف هنری غزل چند بازی زبانی در برخی ابیات است: تکرار کلمهی خواب در ابتدا و انتهای بیت دوم (ردالصدر الی العجز)، سرِ آب و سراب در بیت هفتم (جناس)؛ و همچنین به کار بردن آرایهی تضاد در ابیات 5 (خطا و صواب)، 8 (پیر و شباب) و 10 (غلام و خواجه).
متن غزل[۱]
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سرِ آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دلافروز که منزلگه انسی
یارب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
- ↑ مطابق با نسخهی محمد قزوینی، قاسم غنی