ا

From ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

ا

اولین حرف از الفبای فارسی و عربی و حرف اول از حروف ابجد و در حساب جمل معادل یک. فارسی‌زبانان آن را «الف» و «آی بی‌کلاه» می‌نامند. در عبری alep‌ و در یونانی alpha است. در زبان فارسی برای الفبایی‌کردن کلمات، معمولاً حرف «آ» را مقدم بر «ا» یا الف می‌آورند و آن را حرف اول الفبای فارسی می‌دانند، هرچند که «آ» جزو تعداد الفبای فارسی به‌شمار نمی‌آید. حرف الف در آغاز کلمات فارسی در واقع صورت نوشتاری سه مصوّت کوتاه، یعنی a، o و e است و چون مصوت‌های کوتاه در خط فارسی نشانۀ مستقل و مشخصی ندارند، تمام آن‌ها را به‌صورت «ا» می‌نویسند (اُمید، اَز، اِستخر). حرف الف از نظر آوایی، اگر در آغاز هجا قرار گیرد نشانۀ صامت چاکنایی ـ انفجاری، (همزه) «'» است، مثل «است» و اگر حرف دوم هجا باشد نشانۀ مصوت «â» است، مثل «مادر»، «راه». حرف الف به‌عنوان پسوند اشتقاقی به انتهای کلمات می‌چسبد که عبارت است از: ۱. صفت‌ساز: که به بن مضارع می‌چسبد و صفت فاعلی پایدار (مشبهه) می‌سازد. مثلِ دارا، میرا، گذرا، بینا، زیبا؛ ۲. حاصل مصدرساز: به آخر صفت می‌چسبد و اسم (حاصل مصدر) می‌سازد مثلِ درازا، روشنا، خنکا، بلندا، ژرفا، که به‌جای الف می‌توان پیوند «ی» حاصل مصدری آورد مثل درازی، روشنی و ...؛ ۳. الف اشباع و اطلاق: در متون نظم کهن، به انتهای کلمۀ قافیه، برای حفظ وزن، اضافه می‌شده است. مثل «ای خردمند عاقل و دانا ـ قصۀ موش و گربه برخوانا» (عبید زاکانی)، پوپک دیدم به حوالی سرخس ـ بانگک بر برده به ابر اندرا (رودکی)؛ ۴. الفِ اعجاب و تأسف: در متون کهن، به انتهای اسم اضافه می‌شده و شبه‌جمله می‌ساخته که مفهوم تعجب و شگفتی را داشته است. مثل شگفتا، عجبا، خرّما، خوشا، دردا، دریغا؛ ۵. الفِ پاسخ: در فارسی دری به آخر فعل «گفت» افزوده می‌شده است و در مقام پاسخ آن فعل را به‌کار می‌برده‌اند. مثلِ «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید ـ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید» (حافظ)، گفتا به‌عزت عظیم و صحبت قدیم که ... (گلستان سعدی)، به‌نظر می‌رسد که این الف تغییریافتۀ ضمیر «او» باشد که به‌عنوان فاعل فعلِ «گفت» بعد از آن می‌آمده است که به‌مرور به الف مبدل شده است، به این ترتیب که ترکیب نحوی آن «گفت او» بوده است که به‌علت التقای دو صامتِ «ت» و «أ» یکی از دو صامت حذف شده و به ترکیبِ نحوی «گفتو=gofto» مبدل شده و سپس مصوت «و= o» به «ا= â» تبدیل یافته و به‌صورت کنونیِ «گفتا = goftâ» درآمده است؛ ۶. الف تعظیم: که به انتهای اسم‌های خاص (خصوصاً در عصر صفوی) می‌افزودند و بیشتر مفهوم تعظیم و بزرگداشت را به اسمِ قبلِ خود می‌بخشید. مثل صائبا، شاه طالبای کلیم، شاه تعضیمای قمی، شمیسا، میرزا امینا. در بعضی از متون دورۀ اول فارسی دری، برای تعظیم، الفی به انتهای کلمه اضافه می‌کردند مثلِ بزرگا، کردگارا: بزرگا مردا این که پسرم بود (تاریخ بیهقی) پاکا خدایا آن هنگام که شبانگاه کنید و آن هنگام که بامداد کنید (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۷. الفِ کثرت: که به انتهای بعضی کلمات اضافه می‌شده است تا نشان‌دهندۀ فراوانی امری یا چیزی باشد. مثلِ بسا، بدا، بدا شرابا و بدا نواگاها (ترجمۀ قرآن سورآبادی، سورۀ ۱۸، آیه ۲۹)، احمق مردا که دل در این جهان بندد (تاریخ بیهقی) چندا که هلاک کردیم ما از اهل شهری (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۸. الفِ دعا: در گذشته، برای ساخت فعل‌های دعایی، بین بن و شناسۀ فعل مضارع می‌آمده است مثلِ: مبینام، دهاد، داراد، گرداناد: بی باغ رخت جهان مبینام ـ بی داغ غمت روان مبینام (خاقانی)، ایزد تعالی ملک را دوستکام داراد (کلیله و دمنه)، اکنون خدایت مزد دهاد (اسرار‌التوحید)؛ ۹. الفِ ندا: در متون کهن و حتی شعر معاصر، به انتهای اسم می‌چسبد و شبه‌جملۀ ندایی می‌سازد، مثل خدایا، بزرگا، پدرا. شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم ـ پدرا، جانا، اندوه‌گسارا، تو بمان (هوشنگ ابتهاج «سایه»)؛ ۱۰. الفِ تأکید: که به انتهای فعل مضارع اضافه می‌شده است و مفهوم تأکید بر امری را می‌رسانیده. مثلِ بر خدای توکل کندا، روی بگردانندا، باریک بنگردا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۱. الفِ تحذیر: به انتهای فعل مضارع اضافه می‌شده است و مفهوم برحذرداشتن به فعل می‌داده. مثلِ آگاه مکنادا به شما کسی را، بنگرداندا شما را دیو (ترجمۀ قرآن ابوالفتوح رازی)؛ ۱۲. گاهی به انتهای کلمۀ «زود» الفی می‌افزودند و مفهوم قیدی به آن می‌دادند، مثلِ: زودا که پاداش دهیم، زودا که یاوی مرا (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۳. گاهی در انتهای فعل، پسوند الف، برای متعدی‌کردن می‌آمده است. مثلِ نشاید که خدای درماناند او را پریشان آید ناگاه درماناند ایشان را (ترجمۀ قرآن سورآبادی)؛ ۱۴. گاهی، در فارسی معاصر، پسوند الف به‌جای تنوین در کلمات عربی به‌کار می‌رود مثلِ «ابدا» به‌جای «ابداً»، «اصلا» به‌جای «اصلاً» و «حقّا» به‌جای «حقاً»؛ ۱۵. گاهی الف میان دو کلمه می‌آید و کلمه‌ای مشتق می‌سازد. مثلِ گرماگرم، دمادم، سراسر، سراپا، سرازیر. ممکن است این الف، حرف اضافۀ بین دو متمّم باشد، مثلِ دم به دم، سر تا پا و یا حرف عطف مثل تکاپو که تک و پو بوده است؛ ۱۶. در فارسی عامیانه «اِ»، «اَ»، «اُ» و «اِ اِ» به‌عنوان شبه‌جمله به‌کار می‌رود: اِ تو این‌جا چه‌ کار می‌کنی؛ ۱۷. گاهی برای دور نگاه داشتن نام «الله» از دسترسی و برای احترام، آن را به‌صورت الف، با چند نقطه می‌نویسند: «ا...» البته این کار مانع از حرمتِ مسِّ آن بدون وضو نیست.