غزل های چندزبانه مولانا
غزلهای چندزبانۀ مولانا
بررسی یکی از نوآوریهای مولانا در دیوان کبیر. چنانچه به کتابهایی که دربارۀ صنایع ادبی نگاشته شده مراجعه کنیم با اصطلاحی مواجه میشویم با عنوان تلمیع. تلمیع در شعر سنتی فارسی به آرایهای گفته میشود که شاعر در ضمن سرودهاش ابیات یا مصرعهایی را به زبانی جز زبان اصلی خود بیاورد، و شعری را که اصطلاحا از چنین فنی بهره دارد شعر ملمع میگویند. تا پیش از مولانا شکل اشعار ملمع به این صورت بوده است که شاعر حین سرودۀ فارسی، ابیات یا مصرعهایی را بدون نظم و قاعدۀ خاصی به زبان عربی میآورده. این اتفاقیست که از اواخر سدۀ چهارم/ اوائل سدۀ پنجم هجری و خاصه با قصاید و مسمطهای منوچهری شروع شده است. برای نمونه، این شاعر در قصیدۀ مدحیای که به شکرانۀ عید رمضان با مطلع «ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به/ عید رمضان آمد، المنة لله» سروده، میانههای قصیده در یکی از ابیات مدیحه چنین میآورد: «پاکیزهلقایی که ز بس حکمت و جودش/ «الحکمة و الجود سری مفتخرا به». این فنآوری بعدتر - حتی در شعر سعدی، که یکی از مدارج رفیع نظم فارسیست، به آنجا کشیده میشود که شاعر در میان کلام فارسی، برای این که شعر را از یکنواختی دربیاورد و یک نوع تغییر حالت و زیبایی و آشنازدایی به آن بدهد، ابیات یا مصرعهای عربی را بدون هیچ نظم و قاعدهای میآورد. نمونۀ درخشان تلمیع را تا زمان مولانا، صرف نظر از شعر خود مولانا، باید این غزل ملمع سعدی دانست:
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ/ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبم به روی تو روز است و دیدهها به تو روشن/ و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی (دو بیت نخست غزل)
در میان دیوان شمس، که شاعرش در دورۀ سعدی میزیسته، اما غزلهای بسیاری را میتوان نمونه آورد که مولف، به ترتیب، یک مصرع یا بیت به فارسی سروده و به دنبال آن مصرع یا بیتی به عربی. و حتی در غزلهایی ابیات فارسی و عربی به تناوب دو به دو آمدهاند. اگرچه ذات چنین اتفاقی، با التزام و فنآوریای که از ملزومات قصیده است تناسب دارد، اما در اینجا جز تلمیعات عربی منظور نوآوری دیگریست که ذیل مولفههای زبانی دیوان کبیر قابل بررسیست: بیگمان تا پیش از مولانا و سلطان ولد، فرزند او، از هیچ یک از شعرای فارسیزبان نمیتوان نمونهای ذکر کرد که در میان کلام فارسی، بیت یا مصرعی به ترکی آمده باشد:
کجکنن اغلن اودیا کلکل/ یوک بلمسک دغدغ کز کل
ای سر مستان ای شه مقبل/ مکرم و مشفق پردل و بیدل (دوبیت آغازین غزل 1363)
حتی میتوان گفت که جز نمونهای از شعر سوزنی سمرقندی که در مصرعی چنین آورده: «ای ترک سن سن گوی من» در شعر شاعران پیش از مولانا کمتر نشانی به این وضوح از عناصر زبان ترکی میتوان نشان داد؛ مگر برخی اصطلاحات مفرده که به واسطۀ متون صوفیه وارد شعر شدهاند یا اسمها و القاب خاص. اگرچه در ذات چنین اتفاقی، نوعی فنآوری و آگاهی غیرشاعرانه مشهود است، اما غزلهایی را نیز میتوان نشان داد که در آنها مصرعهای ترکی یا عربی یا دیگر زبانها و حتی عناصر واژگانی آن زبانها در راستای ساختار و فرم درونی و منطقی شعر تجلی پیدا کردهاند. مثل غزلی که با این مصرع شروع شده: «ای ترک ماهچهره چه گردد که صبح تو/ آیی به حجرۀ من و گویی که گل برو» (مطلع غزل 2233) در ابیات بعدی این غزل به التزام و پیرو خطاب قرار دادن مخاطبی که با عنوان ترک ماهچهره مورد خطاب قرار گرفته، کلماتی چون قلج، دکتر و سو و بیتی اینچنین میآید: «بر ما فسون بخواند ککجک ای قشلرن/ ای سزدش تو سیرک سزدش قنی بجو». برای تشریح و تبین این که تلمیعات مولانا علاوه بر این سه زبان (فارسی و عربی و ترکی)، زبانهای دیگری چون ارمنی و یونانی را هم در برمیگیرد، و برای پی بردن به چرایی چندین زبانه بودن برخی غزلهای دیوان شمس، ذکر چند نکتۀ مختصر الزامیست:
- نخست این که در این غزلها مواجهۀ رسانهای مولانا را با شعر میبینیم؛ یا به بیان دقیقتر، مولانا در این شعرها به صورت صریحتر به طرح دیدگاههای معرفتی خود پرداخته:
اگر ططسن اگر رومین وگر ترک/ زبان بیزبانان را بیاموز (از غزل 1183)
رو شریعت را گزین و امر حق را پاس دار/ گر عرب باشی وگر ترک وگر سراکنوس[۱] (از غزل 1207)
حتی میتوان گفت: این شعرها نشانۀ نگاه ایدهآلیستی مولفشان هستند. چرا که پدیدآورندۀ این سرودهها به منزلۀ هنرمندیست که شعر را ابزاری میبیند که میتواند با ارتباط به وسیلۀ آن با مخاطبان بیشتر به صلاح جهان بینجامد.
- دیگر این که در برخی شعرهای ملمع مولانا مصرعهایی به چهار زبان دیده میشود. یا لااقل نمونههایی را میتوان نشان داد که در آنها جز زبان فارسی از مصرعها یا واژگان یا اصطلاحات زبانهای عربی، ترکی و یونانی استفاده شده است. این اتفاقیست که جز در شعر معاصر که به تصنع در چند زبان طبعآزمایی شده، در شعر کلاسیک ما نظیر ندارد.
- و در نهایت، ذکر این نکات نیز الزامیست که: مولانا طی دوران کودکی و نوجوانی، در زبان مادریاش و نیز زبان عربی به چیرگی و اشراف کامل میرسد. بعد از آن هم ضمن اقامتی 7- 8 ساله در مناطق ارمنینشین شرق و جنوب شرقی آسیای صغیر، به ناگزیر با زبان ارمنی هم آشنایی و انس پیدا میکند؛ و البته در سفرهای مکرر بعدی به شامات نیز به حوزۀ جغرافیایی این زبان نزدیک بوده است. جز این باید دانست که در روزگار اقامت و زیستن خاندان مولانا در قونیه، چهار زبان در این شهر رواج داشته: طبقۀ رسمی دربار (یعنی دبیران و وزیران و منشیها) به زبان فارسی تکلم میکردهاند و مینوشتهاند. امرا و سرداران و لشکریان ترک بوده، اهل علم به زبان عربی انس داشته و عوام شهر نیز یونانیزبان بودهاند. بنابراین همچنان که مولانا در زندگی خود با فرهنگها و نژادها و اندیشههای گوناگون تبادل و تفاهم داشته، شعر او نیز آیینۀ تجلی این مفاهمه و همزیستی است. بیجهت نیست که تمامی مردم قونیه، از ادیان و اندیشههای مختلف، برای روزهای متمادی به سوگ او نشستهاند.
اما در مورد ملمعات یونانی و ترکی دیوان کبیر ذکر این نکات نیز الزامیست: تعداد ملمّعات یونانی دیوان کبیر چهارده غزل است. از این تعداد، غزلهایی دیده میشود که کلمات و یا ابیات یونانی در آنها به طور پراکنده وجود دارد و غزلهایی هم دیده میشود که تمام ابیات آن، ردیف و یا قافیۀ یونانی دارند. در کل دیوان کبیر هم مجموعا 200 بیت است که یا به ترکیاند یا عبارات و کلماتی در آنها به ترکیست. در این میان ما با تعبيرات فراوان تركى شامل واژگان محاورهای، نقل قولها و خطابهايى به تركان مواجهیم.
نمونۀ شعر (فارسی- عربی- یونانی)
ای خواجه سلام علیک من عزم سفر دارم
وز بام فلک پنهان من راه گذر دارم
جان عزم سفر دارد تا معدن و اصل خود
زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم
نک میکشدم سیلم آن سوی که بُد میلم
کز فرقت آن دریا بس گرم جگر دارم
میتازم ترکانه تا حضرت خاقانی
کز وی مثل خرگه صد بند کمر دارم
چون سایه فنا گردم در تابش خورشیدی
کاندر پی او دایم من سیر قمر دارم
چون لعل ز خورشیدش جز گرمی و جز تابش
من فر دگر گیرم من عشق دگر دارم
گر بشکند این جوزم هم مغزم و هم نغزم
ور بشکندم چون نی صد قند شکر دارم
چون سروم و چون سوسن هم بسته هم آزادم
چون سنگم و چون آهن در سینه شرر دارم
یا من هو فی قلبی یسبی ادبی یسبی
حسبی ابدا حسبی آنچ از تو به بر دارم
مولای فنی صبری لا تخرج من صدری
لا تبعد نستبری کز هجر ضرر دارم
ای عشق صلا گفتی میآیم بسمالله
آخر به چه آرامم گر از تو حذر دارم
گر در دل تابوتم مهر تو بود قوتم
قوت ملکی دارم گر شکل بشر دارم
آفندی کلیتیشی کالیسو کیتیشی
شیلیسو نسندیشی دل زیر و زبر دارم
افندی مناخوسی بویسی کلیمو بویسی
تینما خو نتیلوسی یاد تو سمر دارم
باقیش بفرما تو ای خسرو دریاخو
بستم چو صدف من لب یعنی که گهر دارم
منابع و مآخذ
- دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، تفسیر و مقدمه: ناصرالدین شاهحسینی، تهران: امیرکبیر، چاپ اول: 1338.
- دیوان منوچهر دامغانی [با حواشی و تعلیقات و تراجم احوال]، به کوشش: محمد دبیرسیاقی، تهران: زوار، 1370.
- زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی، بدیعالزمان فروزانفر، تهران: کتاب پارسه، چاپ اول: 1387.
- فنون بلاغت و صناعات ادبی، استاد جلالالدین همایی، تهران: توس، چاپ دوم: 1364 [دو جلد در یک مجلد].
- کلیات سعدی (بر اساس تصحیح محمدعلی فروغی و چند تصحیح دیگر)، مشهد: آستان قدس رضوی و شرکت بهنشر، 1386.
- کلیات شمس تبریزی، [به انضمام] سیری در دیوان شمس: علی دشتی و شرح حال مولوی: بدیعالزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم: 1345.
- مولانا جلالالدّین، دگانی، فلسفه، آثار و گزیدهای از آنها، عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه و توضیحات: توفیق سبحانی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375.
- ↑ در میان یونانیان قدیم سراکیوس به مسلمانان اطلاق میشده است. کلمهای که در زبانهای اروپایی امروز به صورت Saracen یا Sarrasen و مثل اینها متداول است.