فلسفه و آینه طبیعت
فلسفه و آینه طبیعت Philosophy and the Mirror of Nature
(به انگلیسی: Philosophy and the Mirror of Nature) عنوان رسالۀ بلندی از ریچارد رورتی به انگلیسی. کتاب نخستین بار در سال 1979م منتشر شده است. سه موضوع اصلی رساله به ترتیب ذهن، معرفت، و فلسفه است که هر یک سه بخش اثر را به خود اختصاص دادهاند و رابطۀ این سه موضوع، در نظر رورتی، به خوبی در درآمد کتاب به تصویر کشیده شده است. رساله تحت تأثیر ایدههای پراگماتسیتی و فیلسوفان تحلیلیای چون کوآین و سلارز[۱] نگاشته شده است. در این اثر رورتی در مقابل ایدهٔ بازنمایانندگی[۲] که بر تمامی پروژهٔ معرفتشناسی مدرنیته از دکارت و هیوم و کانت تا پوزیتیویستهای منطقی حکمفرماست موضعگیری میکند. از همین نظر فلسفه و آینۀ طبیعت را مهمترین اثر رورتی میدانند. کتاب در سال 1390 توسط نشر مرکز (با برگردان فارسی مرتضی نوری) در ایران منتشر و در همان سال به عنوان کتاب برگزیدۀ فصل (تابستان) در بخش فلسفه معرفی شده است. آخرین چاپ (سوم) این ترجمه مربوط است به سال 1394.
بررسی محتوا
هدف تحلیلهای رورتی، که مبتنی بر تفسیری از سنت فلسفی غرب شامل گویاترین مراحل آن است، ارزیابی اهمیت استعارههای بصری در ساختمان مهمترین شاکلههایی است که نشاندهندۀ بسط فلسفه و مخصوصاً بسط نظریۀ شناخت است. باصره، چنانکه هایدگر در مورد یونانیها نشان داده است، نقش تعیینکنندهای در تاریخ مابعدالطبیعه دارد. تا قرن هفدهم، استعارۀ بصری شباهتی میان ذهن و باصره برقرار میکند. ولی با قرن کلاسیک و، به عبارت دقیقتر، با دو فیلسوف بسیار محل توجه رورتی یعنی دکارت و لاک است که فلسفه به راهی با نتایج بسیار قطعی قدم مینهد. نمونۀ موضوعی که با فلسفۀ دکارت پدید میآید، بخش عمدۀ تغییری است که در آن زمان روی میدهد. ولی لاک است که آثار آن را به تشبیه و تعبیری بسط میدهد که برای هرچه پس از او در فلسفه صورت میگیرد تعیینکننده است. با لاک، انسان در نقش آیینهوارش تقدیس میشود: ذهن انسان «آیینۀ طبیعت» میشود. این ساختمان جدید به نفع تمایز میان «احساس» و «تفکر» صورت میگیرد. ذهن قوهای است که انسان به مدد آن میتواند تصوراتی را که در آن منعکس میشود تماشا کند. استعارهای نقشی شبیه به نقش چشم برای بدن (چشم ذهن) به ذهن نسبت میدهد؛ قرینۀ اساسی آن «تصور تصور» است، یعنی این امکان برای تصورات ناشی از تفکر که میتوانند با تصورات ناشی از احساس همبستگی یابند. برای چنین نگرشی، شناخت عبارت از مجموعهای از تصورات نام است. در میان آنها بعضی ممتازند؛ به این معنی که به نحوی یقینی ایجاد رضایت میکنند و شناخت را در مجموع آن بنیان مینهند. این نگرش برای نظریۀ شناخت نقش درجه اول قابل است؛ این نظریه است که، با فلسفۀ كانت، تسلط خود را بر فلسفه تثبیت میکند. همچنین، این نظریه است که فیلسوف را بر کرسی ریاست دادگاهی مینشاند که باید، در آخرین مرحله، دربارۀ همۀ مسائل مربوط به انسان و فرهنگ حکم بدهد. رورتی، در فلسفه و آینۀ طبیعت، تحولات مختلف آن را در چیزی که او به نام «وفاق نو کانتی[۳]» میخواند نشان میدهد؛ به این معنی که نه تنها دربارۀ آنچه سنت اروپایی از کانت و جایگاه اساسی فلسفه حفظ کرده است، بلکه همچنین دربارۀ آنچه فلسفۀ زبان به نحوی وسیع معرفی کرده است میاندیشد: «یکی دانستن فلسفه با تحلیل زبان ظاهراً عملی است که شایستگیهای کانت و هیوم را به هم پیوند میدهد.» نظریات رورتی به بررسی استعارات معتبری محدود نیست که فلسفه را در انتخابهایشان هدایت کرده و حاکمیت الگوی حقیقتی را که الگوی «مقایسه» است تأمین کرده است. نویسنده همچنین نشان میدهد که چه اتفاق خواهد افتاد هنگامی که الگوی «گفتوگو» جانشین آن میشود؛ چیزی که به عقیدۀ او آثار ویلارد کواین، ویلفرید سلارز ، دونالد دیویدسون یا تامس کوهن ما را به آن دعوت میکنند. آنگاه مسأله تبدیل به مسئلۀ فلسفهای غیرآیینهوار میشود؛ یعنی مسألهٔ دانستن این معنی که «فلسفه»ای که دیگر وجه مشترکی با شناخت نخواهد داشت، و وظیفهای را تعقیب خواهد کرد که دیویی و ویتگنشتاین، به عقیدۀ رورتی، راه آن را نشان دادهاند، چهگونه فلسفهای خواهد بود.