مولوی، جلال الدین محمد (بلخ ۶۰۴ـ قونیه ۶۷۲ق)
مولوی، جلالالدین محمد (بلخ ۶۰۴ـ قونیه ۶۷۲ق)
جلال الدین محمد مولوی | |
---|---|
زادروز |
بلخ ۶۰۴ق |
درگذشت | قونیه ۶۷۲ق |
ملیت | ایرانی |
شغل و تخصص اصلی | شاعر، حکیم و عارف |
لقب | خداوندگار، مولوی، مولانا، ملای روم |
آثار | فیه ما فیه؛ مثنوی معنوی |
گروه مقاله | ادبیات فارسی |
خویشاوندان سرشناس | بهاء ولد (پدر) |
(ملقب به: خداوندگار، مشهور به: مولوی، مولانا و ملّای روم) شاعر، حکیم و عارف ایرانی. پدرش، بهاء ولد، معروف به سلطانالعلما، اهل وعظ و منبر بود و در بلخ مسند تدریس داشت. بهسبب رنجش خاطر از محمد خوارزمشاه، در اواخر پادشاهی هماو، بلخ را به بهانۀ گزاردن حج ترک گفت و سرانجام در قونیه نشیمن گزید و در همانجا درگذشت (۶۲۸ق). با مرگ بهاءولد، جلالالدین محمد ۲۴ساله، ارشاد و تربیت مریدان او را برعهده گرفت. چندی بعد، سید برهانالدین محقق ترمذی، شاگرد و مرید بهاءولد، به قونیه آمد و مولانای جوان را نزدیک به ۹ سال تحت ارشاد و تربیت خود گرفت و برای تکمیل تحصیلاتش او را چند سفر به شام فرستاد، تا آنکه سرانجام مولانا در علم ظاهر و باطن به کمال رسید. مولانا پس از مرگ محقق ترمذی، به تدریس علوم دینی و وعظ پرداخت، تا اینکه با شمس تبریزی، که در ۶۴۲ق به قونیه رفت، آشنا شد. زندگی مولانا پس از این دیدار، بهکلی متأثر از تعلیم و شخصیت شمس شد؛ چندانکه ترک مسند تدریس و فتوی گفت و تمام وجود خود را وقف تجارب روحانی و عرفانی کرد. اما این امر سبب ناخرسندی و خشم مریدان مولانا شد، تا آنجا که در حق شمس دشمنی نشان دادند. سرانجام شمس چون ناخرسندی مریدان مولانا را دریافت، بیخبر راهی دمشق شد (۶۴۳ق). مولانا که پس از رفتن شمس از همه کار کناره گرفته بود، فرزندش سلطان ولد را در پی او فرستاد و عاقبت شمس در ۶۴۴ق به قونیه بازگشت. اما بار دیگر مخالفت یاران مولانا بالا گرفت و اینبار شمس بهناگاه ناپدید شد (۶۴۵ق) و دیگر هیچکس از وی خبر نیافت. غیبت شمس، بعدها، سبب انتشار این شایعه شد که گویا یاران مولانا او را کشتهاند. پس از این رخداد، مولانا مسند تدریس و فتوی را ترک گفت و خود را در شعر و سماع مستغرق کرد و به مراقبت باطن پرداخت. وی برای آنکه التهاب خاطر مشوش خود را فرونشاند، به تربیت شاگردان و مریدان همت گماشت و از میان یاران دیرینۀ خود کسانی را برگزید و عنایت بیشتر با آنان میورزید. نخستین آنها صلاحالدین فریدون زرکوب قونوی بود. ارتباط و اتصال او با صلاحالدین زرکوب و سپس حسامالدین چلبی در این دوره از زندگی مولانا (۶۴۷ـ۶۷۲ق)، یکچند او را سخت مشغول داشت. در دیوان شمس بیش از ۷۰ غزل وجود دارد که در آنها روی سخن با صلاحالدین است و در زمان صحبت با او سروده شدهاند. مثنوی معنوی نیز، که مهمترین اثر عرفانی ادب فارسی است، به خواهش و تشویق حسامالدین چلبی سروده شد. در مدت ۲۵ سالی که، پس از آخرین جستوجو درپی شمس در دمشق، از عمر مولانا باقی مانده بود، زندگی وی در آرامشی نسبی گذشت؛ در ۱۰ سال نخست (۶۴۷ـ۶۵۷ق)، صلاحالدین زرکوب خلیفۀ او بود و در ۱۰ سال آخر (۶۶۲ـ۶۷۲ق)، حسامالدین چلبی خلیفه شد. در مراسم خاکسپاری او نماز را به وصیت خودش، شیخ صدرالدین قونوی خواند و پیکر او را در تربت پدرش، باغسلطان یا ارم باغچه، که پس از آن تربت مولانا خوانده شد و اولاد و احفاد او نیز بعدها در آنجا آسودند، بهخاک سپردند. تربت مولانا هماکنون در قونیه دایر و زیارتگاه دوستداران عرفان و آثار مولاناست. از آثارش به نثر: فیه مافیه که در مثنوی معنوی از آن بهنام مقالات یاد شده است. این اثر مجموعهای از سخنان مولانا در خطاب به کسانی است که در مجالس وی شرکت میجستند و نیز پاسخ به پرسشهای ایشان است. بهترین چاپ این اثر بهکوشش بدیعالزمان فروزانفر است (تهران، ۱۳۳۰ش)؛ مجالس سبعه که مجموعۀ خطابهها و مواعظ مولاناست (تهران، ۱۳۶۳ش)؛ مکاتیب که مجموعۀ ۱۴۴ نامۀ مولاناست (تهران، ۱۳۱۵ش). بهنظم: مثنوی معنوی در حدود ۲۶هزار بیت که بارها چاپ شده و شرحهای بسیار بر آن نوشتهاند؛ دیوان غزلیات شمس تبریزی/ دیوان کبیر/دیوان شمس/کلیات شمس؛ رباعیات که در انتساب برخی از آنها به مولانا تردید است و معتبرترین نسخۀ آن، که ۱۹۸۳ رباعی را دربردارد، بهکوشش بدیعالزمان فروزانفر چاپ شده است (جلد هشتم از کلیات شمس).
آرا و عقاید. تعالیم مولانا در مثنوی معنوی، که عالیترین منظومۀ تعلیمی صوفیه در سراسر قلمرو شعر فارسی است، از زبان نی بیان میشود و آنچه میگوید زمزمۀ روح سالکی است که از اصل خود، که همانا حق است، دور افتاده و آهنگ بازگشت به نیستان را دارد. در مثنوی مسائل مربوط به شریعت و حقیقت از دید اهل طریقت مطرح شده است. مادۀ اصلی اندیشه در مثنوی برگرفته از قرآن، حدیث، روایت، حکم، امثال، حکایات و قصص است و تمامی این معانی برای افزودن اشتیاق سالک به سلوک در عرفان و گذراندن مشکلات آن و رسیدن به حقیقت است؛ چراکه تلاش برای رسیدن به حقیقت، طلب وصل به آن اصلی است که منشأ وحدت و اتحاد است و انسان از آن دور افتاده است. به باور او طریقۀ فیلسوفان و اهل کلام براساس برهان و شک است و این دو گروه در هر گام از حق و حقیقت دورتر و دورتر میشوند و تنها شیوۀ کشف و شهود را، که عارف بر آن متکی است، وسیلۀ رسیدن به حقیقت میداند. اگرچه موضوعات و بحثهای کلامی و فلسفی (چون اتحاد و تناسخ، جوهر و عرض و قیاس) در مثنوی بسیار طرح شدهاند، اما ورای تمام اینها، طریقۀ مولانا عشق است. او عشق را تنها منجی انسانها و اسباب رسیدن آنان به حقیقت و محبت را، که سبب تزکیه و تربیت دل است، مؤثرترین عامل در تهذیب نفس میداند. وی نه طالب عشق ظاهر و صورت که طالب عشقی بزرگ و نجاتدهنده است و معتقد است در این راه، هر چیز دیگری (چون ریا و خودپرستی)، که بر دست و پای روح سالک بسته است، باید ازبین برود. در مثنوی این عشق به تمام ذرات عالم وجود نسبت داده میشود و هر گونه کشش و جذبهای که در ذرات کاینات است، تعبیری از عشق بهشمار میرود. به باور مولانا رهایی از خودی و بیماریهای نفس با ریاضت و گوشهنشینی ممکن نیست و وجودِ یک دستگیرِ معنوی و الهی لازم است. رهایی از خویش و رسیدن به عشقی بزرگتر که در آن هر عیب و علت نفسانی از میان میرود و انسان برای پذیرش و رسیدن به حقیقت آماده میشود، جوهر تعالیم مولاناست.