هگل، گیورگ ویلهلم فریدریش (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
Mohammadi2 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
|پست تخصصی = | |پست تخصصی = | ||
|باشگاه = | |باشگاه = | ||
}}[[File:41096200.jpg|thumb|هِگِل، گئورگ ويلهلم فريدريش]]فیلسوف آلمانی. در توبینگن<ref>Tübingen </ref> تحصیل کرد. در ۱۸۰۱ در ینا<ref>Jena </ref> به تدریس فلسفه پرداخت. با شلینگ<ref>Schelling </ref> در انتشار ''نشریۀ انتقادی فلسفه''<ref>Critical Journal of Philosophy</ref> همکاری کرد و نخستین اثر بنیادی خود ''پدیدارشناسی روح''<ref>Phenomenology of Spirit</ref> را در آن بهچاپ رساند. در ۱۸۰۵ به مقام استادی رسید اما بر اثر حملۀ ناپلئون ینا را ترک کرد. از ۱۸۰۷ بهمدت هشت سال مدیر دبیرستانی در نورنبرگ<ref>Nürnberg</ref> بود و دو جلد از ''علم منطق''<ref>The Science of Logic</ref> را نگاشت. در ۱۸۱۶ به استادی فلسفه در هایدلبرگ<ref>Heidelberg </ref> رسید و ''فشردۀ دایرهالمعارف علوم فلسفی''<ref>Encyclopedia of the Philosophical Science in Outline</ref> را به رشتۀ تحریر درآورد. دو سال بعد در برلین بهعنوان استاد فلسفه جانشین فیشته<ref>Fichte </ref>شد و ''اصول فلسفۀ حق'' (۱۸۲۱) را نوشت. در این دوره شاگردان بیشماری در درسهایش شرکت میکردند و به یکی از مهمترین چهرههای فلسفی زمان خویش تبدیل شده بود. هگل در جوانی و حتی هنگام تصرف ینا بهدست ناپلئون، از آرمانهای انقلاب فرانسه در مقابل پادشاهی پروس حمایت میکرد اما پس از سقوط ناپلئون و تحولات ناشی از آن، به مدافع حکومت پروس و حتی به فیلسوف رسمی آن تبدیل شد. هگل از یکسو تحت تأثیر دگرگونیهای انقلابی اروپای زمان خود قرار داشت و از سوی دیگر از قدرت این تحولات بیمناک بود. از همینرو هر دو عنصر انقلابی (دگرگونی بیوقفۀ روح) و محافظهکارانه و حتی ارتجاعی (تلقی حکومت پروس بهعنوان غایت اخلاقی تکامل روح) در فلسفۀ او ادغام شده بود. هگل حقیقت هستی را روح مطلق، مثال یا ایدۀ مطلق میدانست و بر اینهمانی اندیشه و هستی تأکید میکرد. بنابراین فلسفهاش ایدئالیسم عینی<ref>objective idealism</ref> بود و برای این گوهر غیرمادی، حقیقت وجودی قایل میشد. هگل مهمترین فیلسوف عصر جدید است که مفهوم تاریخمندی هستی<ref>historicity of being</ref> را در فلسفه وارد میکند. او روح مطلق را گوهری تاریخمند میداند که در سیر تکامل ذاتیاش پدیدههای مختلف هستی را ظاهر میکند. در ''پدیدارشناسی روح'' تحول آگاهی را از نخستین جلوهها و نشانههای آن تا واپسین مراحل تکاملاش بررسی میکند. هگل در اثر پختهتر خویش، ''فشردۀ دایرةالمعارف علوم فلسفی''، همۀ پدیدههای جهان را برخاسته از روح مطلق در هیئت عقل جهانی یا روح جهانی<ref>universal spirit</ref> میداند که گوهری است فعال و پویا و فعالیت اصلیاش لاجرم اندیشیدن و به عبارت بهتر خوداندیشی<ref>self thinking</ref> یا خودشناسی<ref>self cognition</ref> است. پس هگل به این پرسش همیشگی فلسفه که آیا شناخت ممکن است، پاسخ آری میدهد زیرا روح چیزی جز خود را نمیاندیشد و هیچ مانعی بر سر راه شناخت او وجود ندارد. تکامل ایدۀ مطلق از سه مرحله میگذرد. منطق<ref>logic </ref>، فلسفۀ طبیعت<ref>philosophy of nature</ref>، فلسفۀ روح<ref>philosophy of spirit </ref> . در مرحلۀ اول، تکامل ایده هنوز به شکلی درونی در عنصر اندیشۀ محض یا منطق صورت انجام میگیرد. در این سطح از تکامل، ایدۀ مطلق محتوای خود را بهصورت نظامی از مفاهیم و مقولات منطقی پدیدار میکند. در مرحلۀ دوم، ایدۀ محض با برونفکنی<ref>projection </ref> محتوای درونیاش به صورت طبیعت خارجی، فلسفۀ طبیعت را شکل میبخشد. اما این طبیعت پویش و تکاملی از آن خود ندارد و فقط جلوۀ خارجی مقولات خودـ تکامل بخش منطقی است که ذات روحانی را تشکیل میدهند. طبیعت از نظر هگل نوعی ازخودبیگانگی این گوهر روحانی است. در مرحلۀ سوم، تکامل ایده در عرصۀ تاریخ و اندیشه و به شکل فلسفۀ روح ادامه مییابد. در این مرحله، روح مطلق با پایانبخشیدن به ازخودبیگانگیاش بهخود بازمیگردد و محتوایش را در فعالیتها و تفکرات گوناگون بشری در قالب هنر، اخلاق، دین و فلسفه آشکار میکند. پویش تکاملی ایدۀ مطلق در نظام هگلی با تکامل خودشناسی عجین میشود، که این جلوۀ دیگری از اینهمانی هستی و اندیشه است. قانونی که هم بر کل سیر تکامل روح و هم بر همۀ اجزای آن حاکم است، قانون دیالکتیک است که هگل آن را در علم منطق بسط داده است. دیالکتیک شاید از مهمترین اجزای فلسفۀ هگل است. او در این حوزه قوانین مختلفی ازجمله قانون تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس، قانون وحدت ضدین<ref>law of unity of opposites</ref>، قانون نفیِ نفی<ref>law of negation of the negation</ref> را صورتبندی کرده و تضاد را اصل محرکۀ هرگونه تحول و جوهرۀ دیالکتیک دانسته است. تکامل پدیدهها طبق قانون نفیِ نفی از سه مرحلۀ تز (نهاد)، آنتیتز (برابر نهاد) و سنتز (همنهاد) میگذرد. مرحله اول یا تز بهمعنی ظهور و قوام هر پدیده است که در مرحلۀ دوم، آنتیتز یا ضد خود را بهوجود میآورد و سپس در مرحلۀ سوم، از ترکیب آنها همنهادی به وجود میآید که جامع صفات هر دو آنهاست. سیر تکامل کل نظام هگلی نیز جلوهای است از همین تکامل سهپلهای، زیرا منطق که همان ایدۀ فروبستۀ «در خود» است، با نفی درونبودگیاش، طبیعت بیرونی را شکل میدهد و سپس با نفی مجدد همین طبیعت، در عین حفظ محتوا، و بازگشت به خود در ترازی عالیتر، بهصورت «روح برای خود» که غایت تکامل ایده است، درمیآید. در فلسفۀ تاریخ هگل، آزادی مفهوم مرکزی است. او با الهام از رمانتیسم عصر خود و بر پایۀ اندیشۀ دیالکتیکی، تاریخ بشر را پیشرفت بهسوی آزادی و به عبارت دقیقتر پیشرفت در آگاهی انسان از آزادبودنش میداند و آزادی را شرط لازم برای زیستن خودآگاهانه در جامعه یا کشوری با سازمانی کاملاً عقلانی تلقی میکند، اما بهگونهای متناقض حکومت پروس را نقطۀ اوج چنین دولتی برمیشمارد. میراث عظیم هگل را بعدها طرفداران او در دو جهت تعبیر و تفسیر کردند. هگلیان محافظهکار، فلسفۀ او را با روحیهای مسیحی بازخوانی کردند و هگلیان جوان نظیر دیوید اشتراس<ref>David Strauss</ref> در ''زندگی مسیح''<ref>The Life of Jesus</ref> (۱۸۳۵) و برونو باوئر<ref>Bruno Bauer</ref> به عناصر انقلابی او نظر دوختند. مارکس و انگلس<ref>Engels </ref>، از جنبش هگلیان جوان، بعدها دیالکتیک هگلی را با تعدیلهایی به جزء تفکیکناپذیر فلسفۀ خود تبدیل کردند. فلسفۀ هگل به عنوان فلسفهای دربارۀ خودآگاهی با چاپ کتاب ''راز هگل''<ref>The Secret of Hegel</ref> (۱۸۶۵) اثر جِی اچ استیرلینگ<ref>J H Stirling</ref> به انگلستان راه یافت و در هیئت ایدئالیسمی مطلق در محافل دانشگاهی نافذ شد، تا هنگامی که راسل<ref>Russell </ref> و مور<ref>Moore </ref> در کیمبریج و جی کوک ـ ویلسون<ref>J Cook-Wilson</ref> و اچ اچ پریچرد<ref>H H Prichard</ref> در آکسفورد، در اوایل قرن ۲۰ آن را به باد انتقاد گرفتند. | }}[[File:41096200.jpg|thumb|هِگِل، گئورگ ويلهلم فريدريش]]فیلسوف آلمانی. در توبینگن<ref>Tübingen </ref> تحصیل کرد. در ۱۸۰۱ در ینا<ref>Jena </ref> به تدریس فلسفه پرداخت. با شلینگ<ref>Schelling </ref> در انتشار ''نشریۀ انتقادی فلسفه''<ref>Critical Journal of Philosophy</ref> همکاری کرد و نخستین اثر بنیادی خود ''[[فلسفه روح (کتاب)|پدیدارشناسی روح]]''<ref>Phenomenology of Spirit</ref> را در آن بهچاپ رساند. در ۱۸۰۵ به مقام استادی رسید اما بر اثر حملۀ ناپلئون ینا را ترک کرد. از ۱۸۰۷ بهمدت هشت سال مدیر دبیرستانی در نورنبرگ<ref>Nürnberg</ref> بود و دو جلد از ''علم منطق''<ref>The Science of Logic</ref> را نگاشت. در ۱۸۱۶ به استادی فلسفه در هایدلبرگ<ref>Heidelberg </ref> رسید و ''فشردۀ دایرهالمعارف علوم فلسفی''<ref>Encyclopedia of the Philosophical Science in Outline</ref> را به رشتۀ تحریر درآورد. دو سال بعد در برلین بهعنوان استاد فلسفه جانشین فیشته<ref>Fichte </ref>شد و ''اصول فلسفۀ حق'' (۱۸۲۱) را نوشت. در این دوره شاگردان بیشماری در درسهایش شرکت میکردند و به یکی از مهمترین چهرههای فلسفی زمان خویش تبدیل شده بود. هگل در جوانی و حتی هنگام تصرف ینا بهدست ناپلئون، از آرمانهای انقلاب فرانسه در مقابل پادشاهی پروس حمایت میکرد اما پس از سقوط ناپلئون و تحولات ناشی از آن، به مدافع حکومت پروس و حتی به فیلسوف رسمی آن تبدیل شد. هگل از یکسو تحت تأثیر دگرگونیهای انقلابی اروپای زمان خود قرار داشت و از سوی دیگر از قدرت این تحولات بیمناک بود. از همینرو هر دو عنصر انقلابی (دگرگونی بیوقفۀ روح) و محافظهکارانه و حتی ارتجاعی (تلقی حکومت پروس بهعنوان غایت اخلاقی تکامل روح) در فلسفۀ او ادغام شده بود. هگل حقیقت هستی را روح مطلق، مثال یا ایدۀ مطلق میدانست و بر اینهمانی اندیشه و هستی تأکید میکرد. بنابراین فلسفهاش ایدئالیسم عینی<ref>objective idealism</ref> بود و برای این گوهر غیرمادی، حقیقت وجودی قایل میشد. هگل مهمترین فیلسوف عصر جدید است که مفهوم تاریخمندی هستی<ref>historicity of being</ref> را در فلسفه وارد میکند. او روح مطلق را گوهری تاریخمند میداند که در سیر تکامل ذاتیاش پدیدههای مختلف هستی را ظاهر میکند. در ''پدیدارشناسی روح'' تحول آگاهی را از نخستین جلوهها و نشانههای آن تا واپسین مراحل تکاملاش بررسی میکند. هگل در اثر پختهتر خویش، ''فشردۀ دایرةالمعارف علوم فلسفی''، همۀ پدیدههای جهان را برخاسته از روح مطلق در هیئت عقل جهانی یا روح جهانی<ref>universal spirit</ref> میداند که گوهری است فعال و پویا و فعالیت اصلیاش لاجرم اندیشیدن و به عبارت بهتر خوداندیشی<ref>self thinking</ref> یا خودشناسی<ref>self cognition</ref> است. پس هگل به این پرسش همیشگی فلسفه که آیا شناخت ممکن است، پاسخ آری میدهد زیرا روح چیزی جز خود را نمیاندیشد و هیچ مانعی بر سر راه شناخت او وجود ندارد. تکامل ایدۀ مطلق از سه مرحله میگذرد. منطق<ref>logic </ref>، فلسفۀ طبیعت<ref>philosophy of nature</ref>، فلسفۀ روح<ref>philosophy of spirit </ref> . در مرحلۀ اول، تکامل ایده هنوز به شکلی درونی در عنصر اندیشۀ محض یا منطق صورت انجام میگیرد. در این سطح از تکامل، ایدۀ مطلق محتوای خود را بهصورت نظامی از مفاهیم و مقولات منطقی پدیدار میکند. در مرحلۀ دوم، ایدۀ محض با برونفکنی<ref>projection </ref> محتوای درونیاش به صورت طبیعت خارجی، فلسفۀ طبیعت را شکل میبخشد. اما این طبیعت پویش و تکاملی از آن خود ندارد و فقط جلوۀ خارجی مقولات خودـ تکامل بخش منطقی است که ذات روحانی را تشکیل میدهند. طبیعت از نظر هگل نوعی ازخودبیگانگی این گوهر روحانی است. در مرحلۀ سوم، تکامل ایده در عرصۀ تاریخ و اندیشه و به شکل فلسفۀ روح ادامه مییابد. در این مرحله، روح مطلق با پایانبخشیدن به ازخودبیگانگیاش بهخود بازمیگردد و محتوایش را در فعالیتها و تفکرات گوناگون بشری در قالب هنر، اخلاق، دین و فلسفه آشکار میکند. پویش تکاملی ایدۀ مطلق در نظام هگلی با تکامل خودشناسی عجین میشود، که این جلوۀ دیگری از اینهمانی هستی و اندیشه است. قانونی که هم بر کل سیر تکامل روح و هم بر همۀ اجزای آن حاکم است، قانون دیالکتیک است که هگل آن را در علم منطق بسط داده است. دیالکتیک شاید از مهمترین اجزای فلسفۀ هگل است. او در این حوزه قوانین مختلفی ازجمله قانون تبدیل کمیت به کیفیت و بالعکس، قانون وحدت ضدین<ref>law of unity of opposites</ref>، قانون نفیِ نفی<ref>law of negation of the negation</ref> را صورتبندی کرده و تضاد را اصل محرکۀ هرگونه تحول و جوهرۀ دیالکتیک دانسته است. تکامل پدیدهها طبق قانون نفیِ نفی از سه مرحلۀ تز (نهاد)، آنتیتز (برابر نهاد) و سنتز (همنهاد) میگذرد. مرحله اول یا تز بهمعنی ظهور و قوام هر پدیده است که در مرحلۀ دوم، آنتیتز یا ضد خود را بهوجود میآورد و سپس در مرحلۀ سوم، از ترکیب آنها همنهادی به وجود میآید که جامع صفات هر دو آنهاست. سیر تکامل کل نظام هگلی نیز جلوهای است از همین تکامل سهپلهای، زیرا منطق که همان ایدۀ فروبستۀ «در خود» است، با نفی درونبودگیاش، طبیعت بیرونی را شکل میدهد و سپس با نفی مجدد همین طبیعت، در عین حفظ محتوا، و بازگشت به خود در ترازی عالیتر، بهصورت «روح برای خود» که غایت تکامل ایده است، درمیآید. در فلسفۀ تاریخ هگل، آزادی مفهوم مرکزی است. او با الهام از رمانتیسم عصر خود و بر پایۀ اندیشۀ دیالکتیکی، تاریخ بشر را پیشرفت بهسوی آزادی و به عبارت دقیقتر پیشرفت در آگاهی انسان از آزادبودنش میداند و آزادی را شرط لازم برای زیستن خودآگاهانه در جامعه یا کشوری با سازمانی کاملاً عقلانی تلقی میکند، اما بهگونهای متناقض حکومت پروس را نقطۀ اوج چنین دولتی برمیشمارد. میراث عظیم هگل را بعدها طرفداران او در دو جهت تعبیر و تفسیر کردند. هگلیان محافظهکار، فلسفۀ او را با روحیهای مسیحی بازخوانی کردند و هگلیان جوان نظیر دیوید اشتراس<ref>David Strauss</ref> در ''زندگی مسیح''<ref>The Life of Jesus</ref> (۱۸۳۵) و برونو باوئر<ref>Bruno Bauer</ref> به عناصر انقلابی او نظر دوختند. مارکس و انگلس<ref>Engels </ref>، از جنبش هگلیان جوان، بعدها دیالکتیک هگلی را با تعدیلهایی به جزء تفکیکناپذیر فلسفۀ خود تبدیل کردند. فلسفۀ هگل به عنوان فلسفهای دربارۀ خودآگاهی با چاپ کتاب ''راز هگل''<ref>The Secret of Hegel</ref> (۱۸۶۵) اثر جِی اچ استیرلینگ<ref>J H Stirling</ref> به انگلستان راه یافت و در هیئت ایدئالیسمی مطلق در محافل دانشگاهی نافذ شد، تا هنگامی که راسل<ref>Russell </ref> و مور<ref>Moore </ref> در کیمبریج و جی کوک ـ ویلسون<ref>J Cook-Wilson</ref> و اچ اچ پریچرد<ref>H H Prichard</ref> در آکسفورد، در اوایل قرن ۲۰ آن را به باد انتقاد گرفتند. | ||
| |