آزادی
آزادی (liberty)
حق افراد برای عملکردن به هر نحو که صلاح بدانند. آزادی در این مفهوم غالباً «آزادی فردی[۱]» نامیده میشود. در مورد دستیافتن یک ملت به خودمختاری نیز همین واژه بهکار برده میشود. اگرچه آزادی در مفهومهای سنتی ممکن است اختصاصاً جنبۀ مدنی یا سیاسی داشته باشد، اما مفهوم جدید بیشتر بر مجموعۀ تعمیمیافتهای از حقوق ـ از قبیل حق برخورداری از فرصت اقتصادی و بهرهمندی از آموزش و پرورش ـ دلالت میکند.
حقوق و موانع. از آنجا که آزادی عمل کاملاً بیقید و شرط امکان زندگی صلحآمیز آدمیان را از بین میبَرَد، نهادن برخی قیود و موانع در برابر آزادی عمل لازم و اجتنابناپذیر است. در همۀ قانوننامههای مربوط به رفتار، این محدودیت اساسی عملاً بهرسمیت شناخته شده است. در چنین قانوننامههایی، آزادی اینگونه تعریف شده است: حق افراد برای عملکردن بیقید و بند تا زمانیکه اعمالشان برای همین نوع حقوقِ افراد دیگر مزاحمتی ایجاد نکند؛ اعمالی که موجبات تجاوز به حقوق دیگران را فراهم آورند، مردودند. ماهیت و گسترۀ موانعی که باید تحمیل شوند و انتخاب وسایلِ اِعمال آنها مسائل مهمی برای فیلسوفان و قانونگذاران در سراسر تاریخ بودهاند. تقریباً در همۀ راهحلهایی که سرانجام حاصل شدهاند نیاز اساسی بهنوعی حکومتِ مورد تأکید همگان بوده است، بدین معنا که یک فرد یا گروهی از افراد قدرت تحمیل یا اجرای محدودیتها را ـ که ضروری تشخیص داده میشوند ـ برعهده داشته باشند. در دوران جدید، بر نیاز به قوانینی برای تعیین ماهیت و گسترۀ این موانع و محدودیتها نیز تأکید فراوان شده است؛ نظریۀ آنارشيسم (دولتستيزی)[۲] از این قاعده مستثناست؛ این نظریه با هر دولتی مخالف است و آن را شرّ محض میانگارد و جامعهای با ساختار آرمانی را جانشین آن میکند که قید و بند اجتماعی در آن از طریق پایبندی فرد به رعایت اصول ورای اخلاقی حاصل میشود.
گسترش آزادیها. در دوران باستان، آزادی، به معنی آزادی فرد به مفهوم امروز آن نبود، بلکه آزادی و رهایی کل یک قوم و ملت بود. بردهداری یکی از نهادهای ضروری جامعه بهشمار میرفت. آزادی در دوران قرون وسطا عمدتاً مربوط به گروههایی اجتماعی بود که میخواستند از فرمانروایانی که با آنان بر سر قدرت دست و پنجه نرم میکردند امتیازاتی فراچنگ آورند. این نوع مبارزه به صدور منشور کبیر (مَگنا کارتا)[۳] انجامید که در قرون ۱۳ از جانب گروهی از بارونها به جان، شاه انگلستان، تحمیل شد؛ این سند در پیشبرد آزادی انسان اهمیت بسیار دارد. با پایانیافتن قرون وسطا، در دورۀ رنسانس مسائل مربوط به آزادی اندیشه مطرح شدند و عقاید جزمی و تثبیتشدۀ کلیسای کاتولیک در معرض اعتراض قرار گرفتند؛ سپس جنبش اصلاح دینی[۴] به طرح عقاید مربوط به آزادی دینی و رهایی وجدان بیش از پیش دامن زد. سه انقلاب بزرگ کمک کردند که آزادی فردی تعریف و مشخص گردد و حفظ آن تضمین شود. در انگلستانِ قرن ۱۷، «انقلاب باشکوه[۵]» نقطۀ اوج چندصد سال تحمیل تدریجی محدودیتهای قضایی و قانونی بر حکومت سلطنتی[۶] بود. «منشور حقوق[۷]»، که پارلمان انگلستان در ۱۶۸۹ آن را پذیرفت، حکومتِ پارلمانی[۸] را در انگلستان مستقر کرد. «جنگ استقلال امریکا» مسئله حصول آزادی فردی را با مسئله ایجاد کشوری جدید درآمیخت. در «اعلامیۀ استقلال[۹]»، که انقلابیان امریکایی به صدور آن همّت گماشتند، رهایی آنان از قید حاکمیت بریتانیا اعلام شد. دومین منشور بزرگ آزادی که از «جنگ استقلال امریکا» حاصل شد «قانون اساسی امریکا» بود. در دَه اصلاحیۀ اول قانون اساسی، مشهور به «منشور حقوق»، تضمینهایی برای حقوق مدنی برقرار شد. «انقلاب فرانسه» در ۱۷۸۹ نظام فئودالی را در فرانسه برانداخت و حکومتِ انتخابی را پینهاد. در جنبش «روشنگری[۱۰]»، یعنی قالب اندیشهای که تفکر رهبران انقلاب فرانسه در آن شکل گرفت، آزادی بهمنزلۀ یکی از حقوق طبیعی انسان تعریف شد ـ حقِ عملکردن بدون مزاحمت از جانب هیچ منبع و مرجعی؛ اما در عین حال تسلیم خودخواسته به محدودیتهای ضروری را ایجاب میکرد تا سودمندیهای ناشی از زندگی سازمانیافتۀ اجتماعی بهدست آیند. این نظریۀ تازه، که با نظریۀ مربوط به حق الهی شاهان برای فرمانروایی تعارض داشت، بر بنیاد این عقیده استوار بود که مردم سرچشمه هرگونه قدرت سیاسی بهشمار میروند و حکومت استبدادی هنگامی آغاز میشود که حقوق طبیعی انسانها زیر پا گذاشته شود. «اعلامیۀ حقوق بشر و حقوق شهروندان»، که برای بسیاری از اعلامیههای آزادیِ مورد قبول کشورهای اروپایی در قرن ۱۹ حکم الگو را داشت، ثمرۀ انقلاب فرانسه بود. مسئلۀ مرتبط با آزادی فردی در دوران جدید عبارت بوده است از حفظ و گسترش حقوق مدنی، از قبیل آزادی بیان و آزادی مطبوعات. هر قدر وسعت و پیچیدگی اجتماعی ملتها افزایش مییافت، دولتها خواستار اختیارات بیشتری برای محدودکردن افراد و گروهها بودند و این اختیارات را بر حوزههای وسیعتری گسترش میدادند. کسانی که به این سیر تحول ایراد میگیرند معتقدند که دامنۀ اختیارات حکومت چنان وسیع شده است که نفس وجود آزادی فردی را تهدید میکند. کسانی دیگر معتقدند که مسائل پیچیدۀ جهانی ـ جهانی که بیش از پیش در حال تغییر بوده و پرجمعیت میشود ـ فقط در صورتی میتواند حل شود که چنین اختیاراتی به حکومتها داده شود. انقلاب روسیه در ۱۹۱۷ مفاهیم سنتی آزادی را به چالش گرفت. دولتی که درنتیجۀ این انقلاب برپا شد (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی)، بر طبق نظریۀ مارکسیستی[۱۱]، که تکیهگاه آن بود، عقیده داشت که همۀ اصول و ضوابط پیشینِ آزادی صرفاً ایدئولوژیهای طبقات حاکم یا ایدئولوژیهای طبقاتی بودند که میخواستند به قدرت برسند و برای اکثریت جامعه سودی نداشتند. گمان میرفت که آزادی حقیقی فقط با ریشهکنشدن استثمار طبقاتی امکانپذیر است. توفیق انقلاب موجب شد که امیدهایی برای پیدایش عصر جدید آزادی انسان در دلها بیدار شود. اما متعاقب آن، ظهور دیکتاتوری هراسانگیز[۱۲] به رهبری یوسیف استالین[۱۳] بسیاری از مردم را متقاعد ساخت که سوسیالیسم[۱۴]، که بر مالکیتِ جمعیِ وسایل تولید مبتنی است، ناگزیر به دیکتاتوری میانجامد. خطرهای دیگری که آزادی را تهدید میکردند در نیمۀ اول قرن ۲۰ به شکل حکومتهای خودکامه یا تمامیتخواه[۱۵] ایتالیا، آلمان و اسپانیا قد عَلَم کردند. در این کشورها، آزادیهای مدنی از میان رفتند، حقوق افراد یکسر تابع مقتضیات حکومت بودند و کسانی که با این خطمشیها سرِ آشتی نداشتند با ارعاب وادار به تسلیم میشدند. آزادی در ایتالیا و آلمان غربیِ سابق پس از پایان جنگ جهانی دوم و در اسپانیا در ۱۹۷۵، پس از درگذشت فرانسیسکو فرانکو[۱۶]ی دیکتاتور از نو برقرار شد.
آزادی از دیدگاه اسلام. از نظر اسلام، آزادی امری مقدس و از لوازم رشد و تعالی انسان است. همۀ پیامبران در مسیر آزادی اجتماعی و ازبینبردن روابط مبتنیبر نابرابری، استثمار و استعباد مبارزات پیوسته و دامنهداری را به انجام رساندهاند. یکی از نمونههای برجستۀ آن تلاشهای موسی (ع) در رهانیدن بنیاسرائیل از قید اسارت و بندگی آل فرعون است. قرآن در پیامی از همۀ کسانی که مدعی پیروی از کتاب آسمانیاند دعوت میکند (آل عمران، ۶۴) همگی دور یک کلمه که مشترک میان آنهاست جمع شوند؛ و آن این که اولاً جز خدای یگانه چیزی را پرستش نکنند، ثانیاً هیچ کدام دیگری را بنده و بردۀ خود نداند و هیچکس هم کس دیگر را ارباب خویش نداند (آزادی اجتماعی). امّا تفاوتی که در دیدگاه ادیان آسمانی نسبت به آزادی در مقایسه با فلسفههای اجتماعی دیگر وجود دارد تأکید آنها بر بُعد دیگر آزادی است که بهزعم آنها، بدون آن نظریه آزادی ناقص و ناکام است و آن، آزادی معنوی است. آزادی معنوی آزادی انسان از خود است. همچنان که آزادی اجتماعی رهاشدن انسان از قیدهای بیرونی و موانعی است که دیگران بر دست و پای او مینهند، آزادی معنوی رهاشدن از اسارت و بندگی انسان در روح و باطن خویش است: رهایی از قیدوبندهایی که خودخواهیها، نفعطلبیها، غرایز و شهوات بر پای نفس او مینهند و سبب میشوند که آدمی همه چیز ازجمله دیگران را در خدمت خود بخواهد و آزادیهای آنان را سلب کند. به همین دلیل، در عصر حاضر که بشر از آزادی معنوی غفلت ورزیده اسارت و بردگی انسانها از بین نرفته بلکه تغییر شکل داده است. از اینرو، پیامبران آزادی معنوی انسان را بزرگترین برنامۀ خود قرار دادهاند و اصولاً تزکیه نفس که بیش از هرچیز مورد تأکید ادیان است مفهومی جز آزادی معنوی ندارد.