اتحاد عاقل و معقول
اتحاد عاقل و معقول
از مباحث بنیادین فلسفه، به ویژه در نظریۀ شناخت. افلاطون را باید نخستین فیلسوفی دانست که در ذیل مبحث نظریۀ مُثُل، البته بیآنکه مشخصاً این اصطلاح را بهکار برد، مقدمات این بحث را پی ریخت. ارسطو در بسط آن کوشید و فلاسفۀ نوافلاطونی، به ویژه فلوطین، آن را به یکی از مباحث کانونی فلسفه تبدیل کردند. ارسطو با زمینیکردن مُثُل افلاطونی و نشاندن آن در حوزۀ فعالیتهای عقلی انسان به بحث عاقل و معقول در ذیل نظریۀ «کلیها» جهتی مشخص بخشید. این البته بدان معنی نیست که رویکرد ارسطو یکسر با رویکرد افلاطون همسو است. تئوفراستوس نیز به نوبۀ خود مباحث ارسطو را در این باب بسط داد. اسکندر افرودیسی، تمیستیوس و دیگر شارحان ارسطو به غنای بحث اتحاد عاقل و معقول افزودند. فلوطین با این همانکردن عقل و معقول یا اندیشه و اندیشنده، اصلیترین نمایندۀ رجعت به افلاطون بود. فُرفوریوس و پرکلس از دیگر فلاسفۀ نوافلاطونی بودند که بدین بحث پرداختند. بحث اتحاد عاقل و معقول در حوزۀ فلسفۀ اسلامی بنیادی ارسطویی دارد؛ کِنْدی نخستین فیلسوف مسلمان بود که به این بحث اشاره کرد. فارابی در رسالة فیالعقل بدین بحث پرداخته است. به دستدادن موضعی مشخص از دیدگاه ابن سینا در باب اتحاد عاقل و معقول ممکن نیست. ابن سینا در مواضع گوناگون بحث اتحاد عاقل و معقول را پیش کشیده است؛ در المبدأ و المعاد، ذیل فصل «معقول بالذات و عقل بالذات» از اتحاد عقل و عاقل و معقول سخن میراند. بحث ابن سینا در بخش «نفس» کتاب شفا و اشارات و تنبیهات ناظر است به اینکه نفس با تصور خود، عقل و عاقل و معقول میشود. شهابالدین سهروردی با این استدلال که «تو، تویی، چه با ادراک و چه بیادراک، پس اتحاد معنایی ندارد»، اتحاد عاقل و معقول را رد میکند. بحث اتحاد عاقل و معقول از مباحث کلیدی فلسفۀ ملاصدرا است؛ ملاصدرا، ظاهراً به پیروی از فرفوریوس، صورت معقول بالفعل را با وجودش آن چنان که عاقل در نظر میآورد، از یک جنس میداند. عرفایی چون صدرالدین قونوی، با پرهیز از مفهوم «عقل»، عالم و معلوم را در اتحاد کامل دانستهاند.