دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
مصرع آغازین یکی از غزلهای حافظ، با مطلع دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را/ دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا. این غزل در نسخهی تصحیح علامه قزوینی، غنی مشتمل بر 13 بیت است و در بحر مضارع مثمن اخرب (مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن) سروده شده است.
این غزل که در برخی از ابیات آن (چهارم و هشتم) صنعت ادبی تلمیع به کار رفته است، برای اختلاف چند اصطلاحش در نسخ مختلف، از مناقشهانگیزترین شعرهای دیوان حافظ است. از جمله در نسخهی قزوینی- غنی که مرجع ماست «کشتیشکستگانیم» ثبت شده، اما اصطلاح «کشتینشستگانیم» هم در بعضی نسخ آمده است. در این مورد بعضی اشکال کردهاند که اگر کشتی شکسته است باد مساعد نمیتواند آن را به ساحل برساند و بدین جهت کشتینشستگانیم را پذیرفتهاند. از جمله سودی کشتینشستگانیم را پذیرفته و چنین معنی کرده که کشتی در دریا متوقف گشته و حرکت نمیکند، پس کشتی نشسته را کشتی توقف کرده دانسته. البته مشخص است که او لابد به دلیل عدم اشرافش به زبان فارسی اصطلاح کشتینشستگان را به اشتباه معنا کرده است. و همچنین ابتدای بیت یازدهم در برخی نسخهها به صورت «ترکان پارسیگو» و در برخی دیگر «رندان پارسا» ضبط شده است.
غزل را به خاطر وزن دوری یا ضربیاش محمدرضا شجریان (از جمله در سرّ عشق) و شهرام ناظری (در کیش مهر، و ساز نو آواز نو) در چندین اجرا و آلبوم به صورت تصنیف خواندهاند.
ترجمهی تحتاللفظی مصرعهای دوم بیت چهارم و هشتم غزل به ترتیب این است: می صبحگاهی به من بده و از خواب برخیزید ای مستان/ برای ما لذیذتر و شیرینتر از بوسهی دوشیزگان است.
در این غزل حافظ از آشکار شدن درد پنهانی و عشق الهی سخن میگوید. بیت ششم غزل تبدیل به مثل شده است.
متن غزل[۱]
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتیشکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهی گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانهی سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینهی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه میآلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
- ↑ مطابق با نسخهی محمد قزوینی، قاسم غنی