رونق عهد شباب است دگر بستان را

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
چلیپانویسی ابیاتی از غزل به خط شکسته نستعلیق
چلیپانویسی ابیاتی از غزل به خط شکسته نستعلیق

مصرع آغازین یکی از غزل‌های حافظ، با مطلع رونق عهد شباب است دگر بستان را/ می‌رسد مژده‌ی گل بلبل خوش‌الحان را. این غزل در نسخه‌ی تصحیح علامه قزوینی، غنی مشتمل بر 10 بیت است و در بحر رمل مثمن مخبون محذوف (فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) سروده شده است.

غزل را مشخصا می‌توان شعری دوپاره دید: تا بیت چهارم با اشاره به رسیدن فصل بهار به مسائلی چون شادخواری و عشق زمینی پرداخته؛ سپس از بیت پنجم به صورت تدریجی وارد مباحث معرفتی و تذکار ناپایداری مادیات می‌شود.

حافظ در سه بیت غزل با ظرافتِ آرایه‌ی تلمیح به سه قصه‌ از متن قرآن و کتاب مقدس اشاره کرده است: در بیت ششم با ماجرای طوفان و کشتی نوح، در بیت هشتم با ماجرای نمرود و اقدام او برای ساختن برجی بلندمرتبه به قصد مبارزه با خدا و بیت نهم با بخشی از داستان یوسف پیامبر محاکات دارد.

در بیت ششم غزل به زبان نثر چنین می‌خوانیم که یار مردان خدا باش، چرا که در کشتی نوح خاکی هست که توفانی با چنان مهابت در مقابلش بی‌ارزش و اهمیت است. شارحان و مفسران حافظ در تاویل این که این خاک چیست اختلاف دارند. سودی خاک را به اعتبار این‌که وجود نوح از خاک ساخته شده است، خود حضرت نوح می‌داند که توفان در برابر او به اندازه‌ی یک قطره‌ی آب ارزش ندارد. علامه قزوینی در بیان این بیت به قصه‌ی حمل جسد حضرت آدم در کشتی نوح اشاره کرده است که گفته‌اند نوح آن خاک را تبرکاً به همراه خود در کشتی داشت. حسینعلی هروی تعابیر یاد شده را رد کرده و می‌گوید این خاک را باید همان خاکی بدانیم که گفته‌اند نوح برای تیمم به کشتی برده است و این‌گونه تعبیر کنیم که خاکی که نوح با خود به کشتی برد به برکت مصاحبت او از بلای توفانی نجات یافت، متبرک شد و مانند بقیه خاک زمین در توفان غرق نگردید. در رابطه با داستان حضرت نوح در روایت است که زمانی که توفان به اوج خود رسید، نوح به دستور خداوند مشتی از خاک را به دریا پاشید و چنین بود که توفان آرام گرفت.

در دوبیت نخست غزل با ردیف کردن کلماتی چون بستان، گل، بلبل، چمن، سرو و ریحان آرایه‌ی مراعات‌النظیر ایجاد شده است.


متن غزل[۱]

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده‌ی گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه‌ی باده‌فروش

خاک‌روب در میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب‌حال مگردان من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه‌ی گردون به در و نان مطلب

کان سیه‌کاسه در آخر بکشد مهمان را

هرکه را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را




  1. مطابق با نسخه‌ی محمد قزوینی، قاسم غنی