نقالی حماسی
نقالی حماسی
پایه و اساس همۀ نمایشهای ایرانی بر نقالی و روایتگری استوار شده است. «نقالی عبارت است از نقل یک واقعه یا قصه به شعر یا به نثر با حرکات و حالات و بیان مناسب در برابر جمع». (بیضایی، ب ـ نمایش در ایران ـ ص 65) نقالی معمولاً توسط مردی انجام میشد که او را نقال (روایتگر) میگفتند. برخی نیز به دلیل آنکه وی به توضیح وقایع میپرداخت، او را «واقعهخوان» میگفتند و دستیاری داشت که «وردست» نامیده میشد. در ایران پیش از اسلام، نقالان دورهگردی بودند که خود ساز میزدند و قصۀ خویش را به آواز میخواندند و گاهی به نثر بازگو میکردند. این نقالان را «چرگر» میگفتند و پارتها ایشان را «گوسان» مینامیدند. در دورۀ ساسانیان نیز این نقالان به «خنیاگران» مشهور شدند. دستهای دیگر از خنیاگران هم بودند که به روایت آهنگین «قول» شاعران همراه با ساز میپرداختند. ایشان را «قوال» گفته و کارشان را «قوالی» میخواندند. با ورود اسلام به ایران و محدودشدن موسیقی، خنیاگران رفتهرفته ساز خویش را از دست دادند و تلاش کردند تا با تقویت روایتگری و افزودن حرکات و تأکید بر بازیگری، جای موسیقی را پر کنند. اما خنیاگری و قوالی نیز از میان نرفت، بلکه در جاهایی دورافتاده به زندگی نیمهجان خویش ادامه داد. ادامۀ آن سنت را میتوان در قوالی کنونی پاکستان دید. نقالان (برخوانان) نخستین حلقۀ گسترش فرهنگ، اساطیر و تاریخ بودهاند. نخستین سندی که از نقالی پس از اسلام به ما رسیده، مربوط به قرن 3ق است. تا حدود قرن 5، بسیاری از قصههای روایتگران مبتنی بر اساطیر ایرانی و حماسههای آنان بود. در این دورهها، برخی نقالان صاحب فضل را که سینه به سینه به نشر فرهنگ ایرانی و بازگویی روایتهای حماسی میپرداختند «دهگان» مینامیدند. این دهگانان و روایتهایشان، مهمترین منابع شاعران و نویسندگان در نگارش کتابهایشان بودهاند. رودکی و فردوسی در جایجای کتابشان به این دهگانان اشاره کردهاند. همینطور گرشاسبنامه، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، اسکندرنامه، ویس و رامین و... نیز مدیون نقل دهگانان است. در کنار این کتابها، قصههای عامیانهای چون سمک عیار، حسین کرد شبستری، رموز حمزه و... نیز بیهیچ واسطهای از گفتار نقالان نوشته شده است و پس از نگارش کتابها، باز هم نقالان عامل نشر و روایت آن بودهاند. از قرن 4 خورشیدی، مهمترین رویکرد نقالان به شاهنامۀ فردوسی و بیان حماسههای آن بود که دستۀ مهمی از روایتگران ایران را با نام «شاهنامهخوان» به وجود آورد. نقالان که پس از شکلگیری قهوهخانهها در دورۀ صفوی بیشتر در آنجا ساکن شدند و مکانی برای نقل خویش یافتند، میدانستند چه بخشهایی از حکایتها هیجان بیشتری برای مردم دارد و نیک میدانستند که این بخشها را چگونه بگویند تا مردم را بهتر برانگیزد. آنها از شیوههایی مانند وقفههایی در بیان، بالا و پایینکردن و تغییر صدا و در نهایت بهرهگیری مناسب از دستها، پایکوبیها و چوبدستشان (مطراق) تلاش میکردند تا روایتشان را برای تماشاگران به خوبی مجسم کنند. فراموش نکنیم که نقالی شیوههای گوناگون داشت و هر نقال در شیوهای تخصص داشت. نقالی چنان پویا بود که در مسیر زمان دگرگون میشد و به گونهای دیگر درمیآمد. برای نمونه، این شیوۀ نمایشی در دورهای از تحولش از تصاویر ثابت پردهها یا شمایلها نیز کمک گرفت. نقالان هر منطقه که به نقل روایت و قهرمانان محلی میپرداختند، با عناوین ویژهای خوانده میشدند مانند «گورانیبژها» که در کردستان بودند، «عاشقها» (عاشیقها) که در آذربایجان، طالش، اطراف ساوه، دشت گرگان و ترکمن صحرا بودند، «عاشقچیها» که در خراسان و دههای اطرافش روایت میکردند و «میتروها» که در لرستان به خنیاگری میپرداختند. نقالی ایران در نهایت به دو رویکرد کلی حماسی و مذهبی تقسیم میشود که هریک با گویش، کردار و روشهای ویژه خود راهشان را ادامه دادند تا به عنوان اولیاءخوانان (برگرفته از نقالی مذهبی) و اشقیاخوانان (برگرفته از نقالی حماسی) در شبیهخوانی به هم بپیوندند و چون سخنوران به رویارویی بپردازند. با ورود رادیو و تلویزیون به ایران که نقلهایی گوناگون را روایت میکرد، جاذبۀ برخوانی کمتر شد و روایتگران اندکاندک کمکار و سرانجام بیکار شدند. از یاد نبریم که در برابر این نقالی رسمی (مردانه)، نقالی غیررسمی و زنانهای نیز وجود داشت که «قصهگویی» خوانده میشد و دانستههای ما از آن ناچیز است. حکایتهایی چون «هزار و یک شب» و همانندان آن و دیگر روایتهای ادبیات زنانه از مسیر این قصهگوییها تداوم مییافت و به نسل دیگر میرسید. قصهگویی شیوۀ یگانهای نداشت و هر «قصهگو» کمابیش روش خود را داشت. قصهگویی نیز با همان موج نوگرایی و ورود اشیاء مدرنی چون رادیو به ایران از ادامه بازماند.