آدورنو، تئودور (۱۹۰۳ـ ۱۹۶۹م): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
|پست تخصصی = | |پست تخصصی = | ||
|باشگاه = | |باشگاه = | ||
}}آدورْنو، تئودور (۱۹۰۳ـ ۱۹۶۹)(Adorno,Theodor )<br/> [[File:10061600-1.jpg|thumb| | }}آدورْنو، تئودور (۱۹۰۳ـ ۱۹۶۹)(Adorno,Theodor)<br/> [[File:10061600-1.jpg|thumb|تئودور آدورنو]] فیلسوف، اندیشمند اجتماعی و موسیقیشناس آلمانی. آدورنو همانند [[هورکهایمر، ماکس (۱۸۹۵ـ۱۹۷۳)|هورکهایمر]]<ref>Horkheimer</ref> و [[مارکوزه، هربرت (۱۸۹۸ـ۱۹۷۹)|مارکوزه]] نمایندۀ برجستۀ «اندیشۀ انتقادی<ref>critical thought</ref>» و عضو «انستیتوی تحقیقات اجتماعی<ref>Institute of Social Research</ref>» بود. در [[فرانکفورت]] به تحصیل فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی و موسیقی پرداخت. آهنگهای زیادی ساخت و مطالب زیادی دربارۀ موسیقی بهرشتۀ تحریر درآورد. موضع زیباشناختی آدورنو چه در موسیقی و چه در هنرهای دیگر مدرنیسمی رادیکال و انتقادی بود. در حوزۀ جامعهشناسی به بررسی تضادهای اجتماعی که بر مردم سنگینی میکنند علاقهمند بود. در کتابی بهنام شخصیت اقتدارمنش<ref>Authoritarian Personality</ref> (۱۹۵۰) که با همکاری متفکران دیگری ازجمله الزه فرنکل ـ برونسویک<ref>Else Frenkel-Brunswik</ref>نوشته است رویکرد فاشیستی را از طریق توصیف شخصیتی خشک و دنبالهرو که مطیع قدرت فرادستان اما تهدیدکننده فرودستان است بررسی میکند. در ۱۹۳۱، به انستیتوی تحقیقات اجتماعی فرانکفورت پیوست، در ۱۹۳۳ با رویکارآمدن هیتلر به [[امریکا، ایالات متحده|امریکا]] رفت و پس از پایان [[جنگ جهانی دوم]] دوباره به آلمان بازگشت. فلسفه آدورنو بهشدت تحت تأثیر [[هگل، گیورگ ویلهلم فریدریش (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱)|هگل]] است و تنش دیالکتیکی میان فرد و جامعه و عام و خاص را بررسی میکند. اما از سوی دیگر همانند مارکس ادعای هگل دربارۀ آشتیپذیری این اضداد را نفی میکند. «دیالکتیک نفیکننده<ref>negative dialectics</ref>» آدورنو هرگونه امکان سنتز نهایی و آشتی قطعی را انکار میکند. آدورنو پس از مهاجرت به امریکا در اثر فشار [[نازیسم]]، به مطالعۀ فرهنگ تودهای در شکل امریکایی و سوداگرانه آن پرداخت و سازمان اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری جدید را بهعنوان نظامی که گرایش دارد به نظامی فراگیر و بسته تبدیل شود تحلیل کرد. به عقیده او «صنایع فرهنگ<ref>culture industries</ref>» با دستکاری و جهتدهی اذهان تصویری، دوزخی از جهانی تحت کنترل فزاینده را ترسیم میکنند. به نظر آدورنو در واکنش به این جهان سرکش و خودستیز باید به بسیج همهجانبۀ عقل فلسفی پرداخت. اما عقل علمی و محاسباتی خود بخشی از مشکل است. او در کتاب ''دیالکتیک روشنگری''<ref>Dialectic of Enlightenment</ref>(۱۹۷۴)، که با همکاری هورکهایمر نوشته شد، کوشید برای این پرسش پاسخی بیابد که چگونه عقلانیت روشنگری در اوج خود در قرن بیستم میتواند جنبش ناسیونال سوسیالیسم را پدید آورد. از دیدگاه این دو متفکر، روشنگری روندی دیالکتیکی و خودبرانداز است، زیرا عقل روشنگری با محرومساختن خود از هر ارزش مابعد طبیعی و آیینی، و ستایش قدرت و سود بهعنوان غایت، ناگزیر به تمامیتخواهی<ref>totalitarianism</ref> در اشکال گوناگون آن منجر میشود. البته باید اضافه کرد که از نظر آدورنو جنبش روشنگری نقطۀ شروع شکلگیری خصلت سرکوبگرانۀ عقل نبود بلکه ریشههای آن به سرآغاز فرهنگهای غربی باز میگردد. آدورنو یکی از رهبران فکری جنبش چپ جدید در دهه ۱۹۶۰ در آلمان غربی محسوب میشود. ستایش آدورنو از تناقضنمایی (پارادوکس) در اندیشه پستمدرن تأثیر نهاده است. نیز ← [[مکتب_فرانکفورت|مکتب_فرانکفورت]] | ||
| |
نسخهٔ ۲۶ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۱۴
تئودور آدورْنو Theodor Adorno | |
---|---|
زادروز |
۱۹۰۳م |
درگذشت | ۱۹۶۹م |
ملیت | آلمانی |
تحصیلات و محل تحصیل | فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی و موسیقی فرانکفورت |
شغل و تخصص اصلی | فیلسوف |
شغل و تخصص های دیگر | جامعهشناس و موسیقیدان |
آثار | شخصیت اقتدارمنش (1950م)؛ دیالکتیک روشنگری (1974م) |
گروه مقاله | فلسفه ، منطق و کلام |
آدورْنو، تئودور (۱۹۰۳ـ ۱۹۶۹)(Adorno,Theodor)
فیلسوف، اندیشمند اجتماعی و موسیقیشناس آلمانی. آدورنو همانند هورکهایمر[۱] و مارکوزه نمایندۀ برجستۀ «اندیشۀ انتقادی[۲]» و عضو «انستیتوی تحقیقات اجتماعی[۳]» بود. در فرانکفورت به تحصیل فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی و موسیقی پرداخت. آهنگهای زیادی ساخت و مطالب زیادی دربارۀ موسیقی بهرشتۀ تحریر درآورد. موضع زیباشناختی آدورنو چه در موسیقی و چه در هنرهای دیگر مدرنیسمی رادیکال و انتقادی بود. در حوزۀ جامعهشناسی به بررسی تضادهای اجتماعی که بر مردم سنگینی میکنند علاقهمند بود. در کتابی بهنام شخصیت اقتدارمنش[۴] (۱۹۵۰) که با همکاری متفکران دیگری ازجمله الزه فرنکل ـ برونسویک[۵]نوشته است رویکرد فاشیستی را از طریق توصیف شخصیتی خشک و دنبالهرو که مطیع قدرت فرادستان اما تهدیدکننده فرودستان است بررسی میکند. در ۱۹۳۱، به انستیتوی تحقیقات اجتماعی فرانکفورت پیوست، در ۱۹۳۳ با رویکارآمدن هیتلر به امریکا رفت و پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره به آلمان بازگشت. فلسفه آدورنو بهشدت تحت تأثیر هگل است و تنش دیالکتیکی میان فرد و جامعه و عام و خاص را بررسی میکند. اما از سوی دیگر همانند مارکس ادعای هگل دربارۀ آشتیپذیری این اضداد را نفی میکند. «دیالکتیک نفیکننده[۶]» آدورنو هرگونه امکان سنتز نهایی و آشتی قطعی را انکار میکند. آدورنو پس از مهاجرت به امریکا در اثر فشار نازیسم، به مطالعۀ فرهنگ تودهای در شکل امریکایی و سوداگرانه آن پرداخت و سازمان اقتصادی و اجتماعی سرمایهداری جدید را بهعنوان نظامی که گرایش دارد به نظامی فراگیر و بسته تبدیل شود تحلیل کرد. به عقیده او «صنایع فرهنگ[۷]» با دستکاری و جهتدهی اذهان تصویری، دوزخی از جهانی تحت کنترل فزاینده را ترسیم میکنند. به نظر آدورنو در واکنش به این جهان سرکش و خودستیز باید به بسیج همهجانبۀ عقل فلسفی پرداخت. اما عقل علمی و محاسباتی خود بخشی از مشکل است. او در کتاب دیالکتیک روشنگری[۸](۱۹۷۴)، که با همکاری هورکهایمر نوشته شد، کوشید برای این پرسش پاسخی بیابد که چگونه عقلانیت روشنگری در اوج خود در قرن بیستم میتواند جنبش ناسیونال سوسیالیسم را پدید آورد. از دیدگاه این دو متفکر، روشنگری روندی دیالکتیکی و خودبرانداز است، زیرا عقل روشنگری با محرومساختن خود از هر ارزش مابعد طبیعی و آیینی، و ستایش قدرت و سود بهعنوان غایت، ناگزیر به تمامیتخواهی[۹] در اشکال گوناگون آن منجر میشود. البته باید اضافه کرد که از نظر آدورنو جنبش روشنگری نقطۀ شروع شکلگیری خصلت سرکوبگرانۀ عقل نبود بلکه ریشههای آن به سرآغاز فرهنگهای غربی باز میگردد. آدورنو یکی از رهبران فکری جنبش چپ جدید در دهه ۱۹۶۰ در آلمان غربی محسوب میشود. ستایش آدورنو از تناقضنمایی (پارادوکس) در اندیشه پستمدرن تأثیر نهاده است. نیز ← مکتب_فرانکفورت