سبک خراسانی
از دورههای شعر فارسی. مجموعۀ خصوصیاتی است که در شعر فارسی دری از نخستین دورۀ پیدایش آن، یعنی از اواسط قرن سوم تا اوایل قرن ششم هجری به وجود آمد. حوزۀ گسترش این سبک سیستان، خراسان بزرگ -یعنی خراسان کنونی ایران و سراسر افغانستان و تمامی ماوراءالنهر (شامل جمهوریهای ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان امروزی و چندین سرزمین دیگر) و به طور کلی نواحی شرقی ایران بوده است که با تأسیس سلسلۀ صفاریان کوششهایی برای ایرانگرایی و استقلالطلبی که پیش از آنان آغاز شده بود، به نتیجه رسید. از این تاریخ به بعد است که شعر فارسی، با ظهور شاعرانی که اکثراً از همان نواحی شرقی برخاستهاند و در دربارهای حاکم بر آن دیار، نشو و نما یافتهاند، راه رشد و تکامل میپیماید و به علت برخورداری از اوضاع و احوال واحد و محل رشد و نمو مشترک، واجد خصوصیاتی میشود که سبک خراسانی نام میگیرد.
با آن که از اواخر قرن پنجم به بعد، سبک عراقی در آثار بعضی از شاعران شکل گرفت و تا اواخر قرن هشتم سبک مسلط بر شعر فارسی بود، اما بعضی از شاعران، تا اواسط قرن ششم و هفتم همچنان سرودن شعر به سبک خراسانی را ادامه دادند. قطران تبریزی، عمعق بخارایی، مختاری غزنوی، صابر ترمذی و سوزنی سمرقندی از این گروهند. در اولین کوششهایی که برای تفکیک و جداسازی سبکهای شعر فارسی انجام گرفت، هواداران نهضت بازگشت ادبی اصطلاح «سبک ترکستانی» را برای اختصاصات سبک خراسانی برگزیدند. اما پس از چندی اصطلاح سبک خراسانی جایگزین آن شد. با اینهمه بعضی از ادیبان متأخر، ویژگیهای سبکی این دوره را به دو گروه ترکستانی و خراسانی تفکیک و نامگذاری کردهاند. به این معنی که سبک شاعران دورۀ سامانیان را که به نسبت خامتر و سادهتر و کهنهتر است، سبک ترکستانی نامیدهاند و اصطلاح سبک خراسانی را به شیوۀ شاعران دورۀ غزنوی و اوایل دورۀ سلجوقی اطلاق کردهاند که با حفظ خصوصیات سبک ترکستانی، از بسیاری جهات، از جمله زبان از پختگی بیشتری برخوردار است.
مؤلفههای سبکی مشترک
از لحاظ مضمون، عمدۀ شاعران این دوره به مدح، توصیف طبیعت، پند و اندرز و در مرتبهای پایینتر به تغزل پرداختهاند. مهمترین مشخصۀ سبک خراسانی، کهنگی زبان است؛ چه از نظر واژهها و چه از نظر ساختمان نحوی. بسیاری از واژههایی که در اشعار این دوره به کار رفته است، واژههای اصیل فارسی رایج در نواحی شرقی ایران بوده که بعدها متروک و فراموش شده است و از نظر نحوی، کاربردهایی از قبیل «ی» شرطی و استمراری و آوردن دو حرف اضافه قبل و بعد از مفعول صریح و نظایر آن که همه از اختصاصات زبان این دوره است، در شعر دورۀ سامانیان بیشتر به چشم میخورد، اما بهتدریج این خصوصیات کم و کمتر میشود و با آمیختن زبان فارسی با زبان عربی، واژهها و اصطلاحات کهنه از بین میرود. این تحول زبان، هرچه به اواخر قرن پنجم نزدیکتر میشویم، محسوستر است. از نظر وزن نیز، اشعار دورۀ اولیۀ این سبک، با خصوصیت عدم تطابق واژههای فارسی با وزنهای عروضی مشخص میشود. بسیار اتفاق میافتد که برای رعایت وزن، بعضی حروف غيرمشدد با تشدید یا برعکس، حروف مشدد بدون تشدید خوانده میشوند. بسیاری از وزنهایی که شاعران این دوره انتخاب کردهاند، بعدها توسط شاعران دیگر به کار نرفته است و در اصطلاح به بحرهای نامطبوع معروف شدهاند. یکی از علل وجود این نوع وزنها در شعر سبک خراسانی همراه بودن شعر با موسیقی است که خواندن اشعار را به هر وزن ممکن میکند. مؤلفۀ دیگر سبک خراسانی، سادگی زبان و شيوۀ صریح و روشن بیان در توصیفهای ساده از احساسات شخصی و مضمونهای غنایی و وصف طبیعت است. در حقیقت میتوان شعر سبک خراسانی را شعر طبيعت نامید. چون شاعران این دوره به توصیف طبیعت علاقۀ بسیار داشتند. این توصیفها، نشانۀ تماس مستقیم شاعر با اشياء و اجزاء طبیعت است. تصویرهای خیالی که این شاعران به کار میبرند، بسیار ساده و اغلب از نوع تشبیه است. تنها در اواخر قرن پنجم است که بعضی از شاعران از جمله عسجدی مروزی، غضایری رازی و امیرمعزی با اقتباس از شاعران دیگر، تصویرهای خیالی ساختهاند که بیشتر جنبۀ عقلانی دارد و از اصالت به دور است. از میان قالبهای شعر سنتی فارسی، قصیده بیش از همه مورد توجه شاعران این سبک بوده است که شاعرانی از قبیل رودکی، فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و عنصری بلخی آن را به مدح و کسانی چون ناصر خسرو قبادیانی و کسایی مروزی به مسائل فلسفی و اخلاقی اختصاص دادهاند. سرودن مثنویهای حماسی و غنایی نیز در میان شاعران پیرو سبک خراسانی بسیار معمول بوده است. شاهنامۀ فردوسی و ویس و رامين فخرالدين اسعد گرگانی از آن جملهاند.
بیگمان شاهنامۀ فردوسی را باید بزرگترین دستاورد ادبی و بلکه فرهنگی ایرانیان در این دوره دانست.
نمونۀ اشعار
رودکی:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
ناصر خسرو:
ارکان گهر است و ما نگاریم همه
وز قرن به قرن یادگاریم همه
کیوان گُرد است و ما شکاریم همه
واندر کف آز دلفگاریم همه
فردوسی:
بسا رنجها کز جهان دیدهاند
ز بهر بزرگی پسندیدهاند
سرانجام بستر جز از خاک نیست
ازو بهره زهر است و تریاک نیست
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا بر نهی تاج آز
همان آز را زیر خاک آوری
سرش را سر اندر مغاک آوری
ترا زین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهر دیگر کس است
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد
بر او نیز شادی سرآید همی
سرش زیر گرد اندر آید همی
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
کنون ای خردمند بیدار دل
مشو در گمان پای درکش ز گل
تو را کردگار است پروردگار
تویی بنده و کردهٔ کردگار
چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری
نشاید خور و خواب با آن نشست
که خستو نباشد به یزدان که هست
دلش کور باشد سرش بیخرد
خردمندش از مردمان نشمرد
ز هستی نشان است بر آب و خاک
ز دانش منش را مکن در مغاک
توانا و دانا و دارنده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست
جهان آفرید و مکان و زمان
پی پشهٔ خرد و پیل گران (از داستان سیاوش)