اگر آن ترک شیرازی...

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
مصرعی از غزل به خط خوش
مصرعی از غزل به خط خوش

کلمات آغازینِ سومین غزل دیوان حافظ در همه‌ی نسخه‌های چاپی، با مطلع اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/ به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. این غزل در نسخه‌ی تصحیح علامه قزوینی، غنی مشتمل بر 9بیت و در بحر هزج مثمن سالم (بر وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن) سروده شده است.

این غزل در وهله‌ی نخست ناظر بر چند مساله است؛ اول از همه با ترکیب «ترک شیرازی» اشاره به حضور گروهی از ترکانِ نواحی ترکستان و آسیای میانه در ایران و شیراز دارد. در این‌جا گویا ترک شیرازی منظور عده‌ای از همراهان هلاکوخانند که در شیراز مقیم شده‌ و در کنار مردمان دیگر به زندگی عادی می‌پرداخته‌اند. البته که از چندسده پیش از حافظ ترک‌ها نخست به عنوان سپاهی به خدمت امیران و شاهان حکومت‌های سامانی و صفاری درآمده و در دوره‌ی بعد، با به دست گرفتن مناصب بالای سپاهی، خود موفق به تشکیل چند حکومت مقتدر (از جمله غزنویان و سلاجقه و خوارزمشاهیان) شدند. در خصوص هردو شکل حضور ترکان در ایران و شیراز (زیست مسالمت‌آمیز به عنوان شهروند یا نیروی غالب و حاکم) کلماتی دیگر از غزل دلالت بر آن ماجراها دارد. اگرچه در میان شارحانی چون سودی، حسینعلی هروی، خرمشاهی و خلیل خطیب رهبر در تعبیر کدام صبغه‌اش اخلافاتی هست. دیگر این که حافظ نام چند شهر و مکان، از شهرهای ترک آسیای مرکزی (سمرقند و بخارا) و خود شیراز تا محلات شیراز (رکن‌آباد و مصلی) را در شعر گنجانده است. و همچنین در ابیات میانی غزل تلمیحی به ماجرای یوسف و زلیخا با نگاهی به روایت قرآن شده است.

برخی از شاعران پس از حافظ، چون صائب تبریزی (با شعری به مطلعِ اگر آن ترک شیرازى به‌ دست آرد دل ما را/ به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را) و شهریار (با غزلی به مطلع اگر آن ترک شیرازى به ‌دست آرد دل ما را/ به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را) به اقتفا از این غزل شعرهایی نوشته‌اند که هیچ‌کدام در حد شعر حافظ ارزش ندارند. خود حافظ این شعر را به استقبال غزلی از سلمان ساوجی به مطلع «به دست باد گه‌گاهی سلامی می‌رسان یارا/ که از لطف تو خود آخر سلامی می‌رسد ما را» سروده است.

این شعر در یک تفسیر کلی، در مقایسه‌ی بین عقل و دل (نگاه شهودی و عینی) ناظر بر رجحان نهادن بر علوم شهودی است، در مقابل علوم عقلی.


متن غزل[۱]

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را



  1. مطابق با نسخه‌ی محمد قزوینی، قاسم غنی