تاریخ فلسفه
تاریخ فلسفه
سیر تطور فلسفه از آغاز تا اواخر قرن بیستم. در تمدنهای باستانی چین، هند و ایران فرزانگان گوناگونی دیدگاهها و تفکراتشان را دربارهی زندگی و واقعیت غایی مطرح میکردند، اما فلسفه به منزلهی کوششی نظاممند و عقلانی از یونان، در قرن ۶ پیش از میلاد، با مکتب ملطی (طالس، اناکسیماندر، آناکسیمنس) آغاز شد. هم اینها و هم فیلسوفان پیش از سقراط (فيثاغورس، گزنفون، پارمنیدس، زنون الئایی، امپدوکلس، آناکساگوراس، هراکلیتوس، دموکریتوس) نظریهپردازانی پرشور بودند و عقایدی چون اتمیسم، که دموکریتوس ابداع کرده است، در طرحریزیهای بعدی فکری یافت میشوند. در آغاز، فلسفه هرگونه تلاش فکری را شامل میشد، اما در گذر زمان، شعبههای سنتی فلسفه، چونان حوزههای جداگانهی تحقیق، پایگاههای خاصی یافتهاند.
در قرن 5 پیش از میلاد سقراط، که در میان معلمان موسوم به "سوفیستها" والاترین مقام را داشت، علم اخلاق را بنیاد نهاد؛ افلاطون دستگاهی از ایدههای کلی یا مُثُل را ابداع کرد؛ ارسطو منطق را به وجود آورد. مکتبهای بعدی عبارتند: از آیین اپیکور (اپیکوروس)؛ آیین رواقی (زنون)؛ شکگرایی (پیرون)؛ التقاطیان -که بیآنکه مکتبی تشکیل دهند هر آنچه از نظامهای گوناگون بود برمیگرفتند (سیسرون و سنکا) و نوافلاطونیان -که عنصری عرفانی در دستگاه فکری افلاطون گنجانیدند (فیلون و فلوطین). بسته شدن مدرسههای فلسفهی آتن به دست یوستینیانوس (۵۲۹م) و مهاجرت برخی فیلسوفان به ایران، پایان فلسفهی باستان را رقم میزند. اگر چه بوئتیوس (فيلسوف رومی) خطوط اصلی فلسفهی یونانی را به غرب انتقال داد، اندیشهی یونانی در آثار فیلسوفان مسلمانی چون ابن سینا و ابن رشد و فیلسوفانی یهودی چون ابن جبرون و ابن_میمون نیز برقرار ماند. در واقع فلسفهی یونانی در جهان اسلام بود که جایگاه والای خود را یافت. آثار فلسفی از زبان یونانی و سریانی به عربی درآمد، تفکر فلسفی رواج یافت و به تدریج بر تعداد مسائل فلسفه افزوده و دامنهی آن گستردهتر شد.
کندی (قرن ۳ق) را نخستین فیلسوف اسلامی میدانند، ولی در واقع فارابی مؤسس فلسفهی اسلامی بوده و او را معلم ثانی (در مقابل معلم اول- ارسطو) نامیدهاند. ابن سینا هرچند پیرو ارسطو بوده، ولی به حكمت مشرقی و اندیشهی ایرانی هم نظر داشت. امری که سهروردی با ترکیب حکمت عقلی و حکمت ذوقی به آن گسترش بخشید و فلسفهی اشراق را پدید آورد. فلسفهی اسلامی سرانجام در ملاصدرا به اوج خود رسید و او سه جریان عمدهی فکری (یعنی فلسفهی یونانی مشائی، فلسفهی ایرانی اشراقی و عرفان نظری) را در دستگاهی جامع گرد هم آورد و نام دستگاه فلسفی خود را حکمت_متعالیه نهاد.
در غرب، در اوایل دورهی قرون_وسطا، يوهانس اسکوتوس اریگنا نظامی نوافلاطونی درافکند. در قرن ۱۲م متن نوشتههای ارسطو از نو کشف شد و فیلسوفان مَدرسی را بر سر شوق آورد؛ به ویژه کسانی که مشتاق آشتي فلسفة باستان با معتقدات مسیحی بودند (از جمله آنسلم، آبلار، آلبرتوس ماگنوس، آکوئیناس، دانس اسکوتس و ويليام آكمی[۱]).
در قرن ۱۷م رنه_دکارت، گوتفرید لایبنیتس و باروخ_اسپینوزا با عقلگرایی و اعتقادشان به برهان ریاضی، آغاز فلسفهی جدید را رقم زدند. در قرنهای ۱۷ و ۱۸م تجربهگرایان بریتانیایی (جان_لاک، جورج بارکلی، دیوید_هیوم) در مورد چیستی و چهگونگی شناخت، به علوم و تجربهی حسی روی آوردند. ایمانوئل کانت کوشيد آنچه را میتوانیم بشناسیم تعریف و مشخص کند و نادرستی شکاکیت و متافیزیک نظری را در فلسفهی نقدی خود به اثبات رساند.
در اوایل قرن ۱۹م ایدآلیستهای کلاسیک آلمانی (فیشته، شلینگ، هگل) محدودیتی را که کانت در مورد شناخت آدمی قایل بود، رد کردند. جریانهای درخور توجه قرن ۱۹م عبارتند از: خداناشناسی بدبینانهی آرتور_شوپنهاور، نیچه و سورن کی یرکگور که به اگزیستانسیالیسم قرن ۲۰م انجامید؛ عملگرایی (ویلیام جیمز و جان_دیویی) و نوهگليسم در آستانهی قرن ۲۰م (ف. ه. برادلی، ت. ه. گرین و جوسایا رويس).
برخی از جنبشهای مربوط به قرن ۲۰م بدین قرارند: پوزیتیویسممنطقی (رودولف كارناپ، کارل پوپر و آلفرد ایر[۲])، نوتوماسگرایی (ژاک ماريتن)، اگزیستانسیالیسم (مارتین_هایدگر، کارل ياسپرس و ژان_پل_سارتر)، پدیدارشناسی (ادموند_هوسرل، موریس_مرلوپونتی)، فلسفهی تحلیلی و زبانی (برتراند راسل، جی ای مور، لودویگ_ویتگنشتاین، گیلبرت رایل و ویلارد کوئین[۳]).
نهایتا در همین قرن 20م فیلسوفان انگلیسیزبان با تأثیر از کار راسل در زمینهی منطق صوری و کتاب پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین، به مبحث ماهیت و حدود زبان، به ویژه در ارتباط با زبانی که برای بیان مسائل فلسفی به کار برده میشود علاقهی فراوانی نشان دادهاند.